"ما قرآن را خود نازل کردهایم و خود نگهبانش هستیم."
آیه 9 سوره حجر
ج.ج ساندرز نویسنده کتاب بی بدیل "فتوحات مغول" که سر شار از جدید ترین اطلاعات در باره مغولها و یورش آنان به جهان می باشد د ر صفحه 171 می نویسد:
"اسلام از میان طوفان مغول بی نهایت قوی بیرون آمد و مسیحیت بی نهایت ضعیف."
حال باید انتظار کشید و چشم به آینده تاریخ دوخت که در کشاکش طوفان بر خاسته از سوی دشمنان اسلام در جهان، این دین بار دیگر در مهلکه زمان و جهان چگونه تاب خواهد آورد.
قرآن در آیه نهم سوره حجر می گوید که خداوند قرآن را نازل کرده و خود او نگاهبانی قرآن را بر عهده گرفته است.
از دیدگاه باورمندان به قرآن واسلام خدا می تو اند چنین ید و بیضایی کند و می داند که چه خواهد شد.
بر مسلمانان نمی توان اعتراض کرد که چرا چنین می اندیشند. چون حتی امپراطوران مغول که باورشان به خدای خودشان( تنگری ) بود در انتهای نامه های اخطار خود به سران جهان پس ار توپ و تشر فراوان می نوشتند: ...و فقط خدا می داند که چه خواهد شد.
این به معنای آنست که تاریخ را فقط و فقط بر اساس زمان حال نمی توان قضاوت کرد.
البته بدیهی است که قطعا مخالفان اوضاع را غیر از این می بینند.
"و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت عرض کرد پروردگارا خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم فرمود هرگز مرا نخواهى دید لیکن به کوه بنگر پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى دید پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود آن را ریز ریز ساخت و موسى بیهوش بر زمین افتاد و چون از بیهوشی بخود آمد، گفت: تو منزهى و به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم:
آیه (143) سوره اعراف
در نوشتار دو شمار ه پیشین و برای تبین حالات پیامبر اسلام در زمان نزول وحی مستقیم توضیحی دادم که یا پیامبر بکرات مورد تجلی الهی قرار می گرفته که بیهوش می شده است و این امتیازی که هیچ پیامبری نداشته و فقط یک مرتبه موسی کلیم شاهد آن بوده و یا این که این موضوع بیهوشی کاملا ساختگی است. زیر ا با آیا ت قرآن در مورد انواع وحی که از آن در همان شماره سخن گفتم و فتح الباب کلام برای بحث همان بود، صد در صد اختلاف دارد.
اگر سخن از بیهوشی باشد باید همان تجلی الهی و یا در معرض تجلی الهی قرار گرفتن باشد، همچون موسی پیامبر عبرانیان که پرودگار به کوه تجلی کرد و او بیهوش شد.(آیه۱۴۳ سوره اعراف)...
این بحث تجلی مرا هم ربود و غرق در اندیشه شدم که تجلی خداوندی چگونه است و آیا انواع و اقسام دارد که بطور اتفاقی در کتاب" التجلیات" ابن عربی عارف مسلمان اندلسی خواندم که خدای ما را ۱۰۸ نوع تجلی است که فهرست آنان در زیر آمده است.
و من بیاد شعر مشهوری از لسان غیب شیراز حافظ افتادم که گفته است:
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
تجلیات ۱۰۸ گانه پروردگاری
۱ .تجلی الاشاره من طریق السر، ۲ .تجلی نعوت التنزه فی قرةالعین، ۳ .تجلی تنزیل الغیوب علی الموقنین، ۴ .تجلی الاشاره فی عین الجمع، ۵ .تجلی الانیة من حیث الحجاب و السر، ۶ .تجلی اخذ المدرکات عن قدرتها الکونیة، ۷ .تجلی اختلاف الاحوال، ۸ .تجلی الالتباس، ۹ .تجلی رد الحقایق، ۱۰ .تجلی المعیة، ۱۱ .تجلی المجادلة، ۱۲ .تجلی الفطرة، ۱۳ .تجلی السریان الوجودی، ۱۴ .تجلی الرحموت، ۱۵ .تجلی الرحمة علی القلوب،۱۶ .تجلی الجود، ۱۷ .تجلی و العدل و الجزاء، ۱۸ .تجلی الرحمةعلی القلوب، ۱۹ .تجلی التسبیحات، ۲۰ .تجلی التحویل فی الصور، ۲۱ .تجلی الجبرة، ۲۲ .تجلی الدعوی، ۲۳ .تجلی الانصاف، ۲۴ .تجلی معرفة المراتب، ۲۵ .تجلی المقابلة، ۲۶.تجلی القسمة، ۲۷ .تجلی الانتظار، ۲۸ .تجلی الصدق، ۲۹ .تجلیالت هیی، ۳۰ .تجلی الهمم، ۳۱ .تجلی الاستواء، ۳۲ .تجلی الولایة،۳۳ .تجلی المزج، ۳۴ .تجلی الفرد ابیه، ۳۵ .تجلی التسلیم، ۳۶.تجلی نور الایمان، ۳۷ .تجلی معارج الارواح، ۳۸ .تجلی ما تعطی هالشرایع، ۳۹ .تجلی الحد، ۴۰ .تجلی الظنون، ۴۱ .تجلی المراقبة،۴۲ .تجلی القدرته، ۴۳ .تجلی القلب، ۴۴ .تجلی النشاة، ۴۵ .تجلی الخاطر، ۴۶ .تجلی الاطلاع، ۴۷ .تجلی تاره و تارة، ۴۸ .تجلی الوصیة، ۴۹ .تجلی الاخلاق، ۵۰ .تجلی التوحید، ۵۱ .تجلی الطبع، ۵۲ .تجلی الیک و منک، ۵۳ .تجلی الجو و الامر، ۵۴.تجلی المناظره، ۵۵ .تجلی لایعلم التوحید، ۵۶ .تجلی ثقل التوحید، ۵۷ .تجلی العلة، ۵۸ .تجلی بحر التوحید، ۵۹ .تجلی سریان التوحید، ۶۰ .تجلی جمع التوحید، ۶۱ .تجلی تفرقةالتوحید، ۶۲ .تجلی جمعیته، ۶۳ .تجلی توحید الغناء، ۶۴ .تجلیاقامة التوحید، ۶۵ .تجلی توحیدی الخروج، ۶۶ .تجلی تجلی التوحید، ۶۷ .تجلی توحید الربوبیة، ۶۸ .تجلی دی التوحید، ۶۹.من تجلیات المعرفة، ۷۰ .تجلی النور الاحمر، ۷۱ .تجلی النورالابیض، ۷۲ .تجلی النورالاخضر، ۷۳ .تجلی الشجرة، ۷۴ .تجلی التوحید الاستحقاق، ۷۵ .تجلی نور الغیب، ۷۶ .من تجلیات التوحید، ۷۷ .تجلی العزة، ۷۸ .تجلی النصیحة، ۷۹ .تجلی لایعزتک، ۸۰ .تجلی العمل فی غیر معمل، ۸۱ .تجلی الکمال،۸۲ .تجلی خلوص المحبة، ۸۳ .تجلی نعت الولی، ۸۴ .تجلی بایعین تراه و من تجلیات الحقیقة، ۸۵ .تجلی تصحیح المحبة، ۸۶.تجلی المعاملة، ۸۷ .تجلی کیف الراحة، ۸۸ .تجلی حکم المعدوم، ۸۹ .تجلی الواحد لنفسه، ۹۰ .تجلی العلامة، ۹۱ .تجلی من انت و من هو، ۹۲ .تجلی الکلام، ۹۳ .تجلیات الحیرة، ۹۴.تجلی اللسان و السر، ۹۵ .تجلی الوجهین، ۹۶ .تجلی القلب، ۹۷.تجلی خراب البیوت، ۹۸ .و من الفناء، ۹۹ .تجلی طلب الرویة،۱۰۰ .تجلی الدور، ۱۰۱ .تجلی الاستعجام، ۱۰۲ .تجلی الحظ،۱۰۳ .تجلی الامانی، ۱۰۴ .تجلی التقریر، ۱۰۵ .تجلی نکث المبایعة، ۱۰۶ .تجلی المعارضة، ۱۰۷ .تجلی فناء الجذب، ۱۰۸.تجلی ذهاب العقول.
-اگر پرسیده شود که تجلی بر کوه که موسی شاهد آن بود از کدامیک از تجلیات ۱۰۸ گانه است، بنظر من تجلی قدرت که در شماره ۴۳ آمده است همان تجلی بود که کوه نتوانست آنر ا تحمل کند.
-و اگر بپرسند که کدام تجلی انسان را شایسته است، خواهم گفت:تجلی رحمت بر قلبها که همان بوی عطر بهشت می دهد و عشق از ذره ذره آن می بارد.
همه ادیان الهی بر اساس چندین اصل مهم و بنیادی قرار دارند که غیر قابل تغییرند .
قرآن بطور کامل و واضح خواستار پذیرش این اصلهای بنیادین است و بر تقدیس اشان تاکید کرده است.
پر واضح آنکه انکار این اصلها به منزله نقص در دین است و در سر تاسر قرآن این اصلها بطور مکرر مورد تاکید قرار گرفته و هرگز بگونه بیان نشده اند که چرخش روزگار باعث تضعیفشان گردد و رنگ صلابت واصل بودن از چهره اشان بزداید.
از ابتدای شروع دین اسلام و تا آخرین روز حیات پیامبر و تا آخرین وحی الهی این اصول همان گونه بوده اند و برای همیشه همین گونه خواهند بود.
این اصول عبارتند از:
خداپرستی
پیامبران و رسالت الهی
۴- خداوند برای راهنمایی بشر پیامبرانی با کتابهای مختلف فرستاده تا راز اصلی -خلقت انسان را به او گوشزد کرده و به او مسیر صحیح زندگی را که بر اساس قوانین اصلی الهی تدوین شده نشان دهد.
جهان هدفمند است
۵-خداوند جهان را در مسیری قرار داده که انسان به جهان می آید و از جهان می رود و خود انسان هیچ کنترلی بر این آمدن و رفتن ندارد.
جهان آخرت و قیامت
۶-پس از زندگی در این جهان، انسان به جهان آخرت می رود و روز قیامتی بر پا می شود و به حساب و کتاب زندگی بشر در دوران عمر زمینی او رسیدگی می شود.
خطاها و گناهان شخصی
۷- اگر خطاهایی که او در دوران زندگی کرده شخصی و مربوط به خود او بوده و ا و تا زنده بوده از آنها برگشته و دیگر به سراغ آنها نرفته و کارهای نیکی انجام داده که آن لغزشهای شخصی را پوشش داده همه آنها بخشیده خواهد شد.
خطاهای متعدی و سرایت کننده
۹-دیگر از گناهان غیر قابل بخشش شرک و عدم اعتقاد به خداوند و انکار وجود او و انکار رسالت پیامبران است که اگر تا پایان حیات ادامه داشته باشد این گناه نیز هر گز بخشیده نخواهد شد.
دنیا
۱۰- انسان طبق قرآن باید از دنیا استفاده کند و از نعمتهای آن بهره ببرد ولی ذهن او و قلب او متوجه خداوند و جهان آخرت باشد.
کارنیک
۱۱- ایمان به خداوند و انجام کارهای نیک دو کار اصلی و مهم هستند که در سر تاسر قرآن بر ارزش و اهمیت ویژه آن تاکید مکرر شده است.
بطوریکه گویی ایمان و کار نیک در یکدیگر عجین شده اند.
تفکر و تعقل
۱۲- انسان باید در دوران زندگی و حتی به هنگام ذکر نامهای خداوند و تسبیح او در حال تفکر و تعقل باشد ، در رازهای عالم هستی بیاندیشد و در این زمینه اندیشه کند که چرا جهان و انسان وجود دارند؟ بر سر تمدنهای گذشته چه آمده است؟ چرا برخی از ملتها و تمدنها برای همیشه نابود شده اند؟ خیر چیست و شر چیست؟
دفاع و جنگ
عبادات
گناهان
قرآن وحی الهی است
معیار اصلی
۱۹- طبق آیات قران معیار اصلی ، خوب و بد بودن انسان است و اینکه انسان تا چه حد به خدا وند نزدیک است و تا چه حد نیکوکار و مفید برای جامعه بشری است.
رنگ و نژاد ، زشت و زیبا بودن هیچ ارزشی ندارد. وفقط باعث تمایز انسانها از یکدیگر است.
اصول همیشگی هستند
۲۰ - دستورات و اصول مطرح شده در فوق که بر طبق آیات قرآن می باشد همیشه و همواره پا بر جا می باشد.
یعنی شایسته نیست خدا با هیچ انسانی سخن گوید، مگر ؛
-از راه وحی ،
- یا از فراسوی حجاب،
- یا رسولی میفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحی میکند چراکه او بلندمقام و حکیم است."
آیه 51 سوره شوری
مهمترین مدرک در توجیه وحی الهی برای مسلمانان قرآن است و هرچه که با قرآن نخواند قابل قبول نیست. بر اساس آیه 51 سوره شوری وحی الهی به یکی از سه طریق :
1- مستقیم،
2- از فراسوی حجاب
3- یا توسط جبرئیل بر پیامبر نازل شده است.
در قرآن آیه ای که حکایت از بروز بیهوشی و اغماء در پیامبر اسلام و در پیامبر ان دیگر به هنگام در یافت وحی الهی .جود ندارد..
بجز آن که چچ آیه ای در قرآن وجود دارد که بوضوح گزارش می کند که موسی پیامبر یهود در هنگام تجلی خداوند در کوه طور بیهوش شد. اما آیاتی که از مکالمه خداوند با او گزارش می کند هیچ سخنی از بیهوشی موسی در هنگام شنیدن وحی الهی نمی رود.
تنها در یکی از این آیات گفته شده: ای موسی پیامبران در حضور خداوند دچار وحشت نمی شوند. احتمالا موسی پیامبر با شنیدن نخستین خطاب الهی دچار ترس و خوف شده و خداوند به او دلگرمی داده که پیامبران هنگامی که مورد خطاب او قرار می گیرند نمی ترسند..
به همین دلایل است که از نظر من گزارشات بیهوشی پیامبر در هنگام دریافت برخی از وحی ها و حتی وحی مستقیم نمی تواند قابل قبول باشد.
بلکه در این حالات پیامبر در اثر دریافت وحی از عالم ماده منقطع شده و تمام توجه او به خداوند متعال بوده است.
این توجه تام و کامل از جانب پیامبر در نظر آنان که در حضور او بودند بیهوشی بشمار می آمده ، بویژه آنکه تنی چند از دورویان نیز امکان حضور داشته اند..
"پس چگونه است که وقتى به خاطر کارهایى که از قبل انجام دادند، مصیبتى به آنان مىرسد سراغ تو مىآیند، و به خدا سوگند یاد مىکنند که هدف ما جز نیکى و توافق نبوده است."
آیه 62 سوره نساء
این آیه یکی از بحث بر انگیز ترین آیات قرآن بوده زیرا با ایجاد و منبع ایجاد مصیبت در ارتباط است.
یعنی شخصی که قرآن را و یا ترجمه آن را می خواند احتمالا با خود می اندیشد :
-پس مصیبتها را خودما انسانها باعث می شویم...اما چگونه؟
ا و سپس به جستجوی ذهنی می پردازد و می خواهد خود را قانع کند که طی زندگی مصیبتهایی دیده ولی هر چه فکر می کند ، هرچه می اندیشد، نتیجه قانع کننده ای نمی یابد که به او فهمانده شود و بگوید:تو بخاطر فلان خطای بزرگی که انجام دادی به چنین مصیبتی دچار شدی.
و چون دلیلی و علتی به ذهن او نمی رسد از خود می پرسد:مگر من چه کرده بودم که به این مصیبت دچار شدم؟
اخطار مهم: اغلب کسانی که امروزه قرآن می خوانند تا ببینند در آن چه نوشته شده از یک موضوع مهم غفلت دارند و به آن توجه نمی کنند.
و آن موضوع این است که هر آیه قران برای خود تاریخچه ای دارد. زیرا بسیاری از این آیات در پی حوادث ، تغییرات و پیش آمدهایی در دوران پیامبری و انتشار اسلام صورت گرفته و به واقعه ای مرتبط می شود.
برای نمونه ، در باره همین آیه 62 سوره نساء که می گوید:" آنان یعنی مسلمان نماها ی مدینه کارهایی نادرست انجام دادند و سپس دچار مصیبت شدند."
راستش این مطلب در بسیاری از موارد شخصی صدق می کند. مثلا ؛ کسی که پرخوری می کند، مشروب می نوشد، اهل نزاع و درگیری است، بی بند وباراست وعیاشی می کند، در گیر کارهای پرخطر می شود، مسلما بیش از انسانهای محتاط و قانونی دچار مشکل می شود.
اما مواردی هم وجود دارد که انسان نمی تواند برای مصیبتی که بر او وارد شده دلیلی شخصی بیابد.
در توضیحات زیر در مورد این آیه و واژه"مصیبت" و تاریخ این آیه مطالبی را می خوانیم که مفسران مشهور مسلمان گفته اند که می توانند ما را از این بن بست فکری در آورند.
توجیهات
" طبرى مفسر و تاریخنگار مشهور اهل سنت در ارتباط یا آیه فوق می نویسد:
"یعنى اگر بواسطه ى رجوع به حکومت طاغوت و به حکم او رضایت دادن ، خداوند آنها را گرفتار کند باز هم توبه نمى کنند و به خود نمى آیند، و در عوض اصلاح خود سوگند دروغ یاد مى کنند. "
منظور از حکومت طاغوت چیست؟ آیا مسلمانان حقیقی به حکومت طاغوت برای داوری رجوع کرده بودند و یا این مسلمان نماهابودند که برای داوری نزد طاغوت رفتند؟
تعریف مصیبت
فخررازی دانشمند دیگر اهل سنت می نویسد: مقصود از «مُصِیبَةٌ » چند قول است:
"1- چون آن مصیبت به آنها رسید (طی حادثه ای عمر بن خطاب منافقی را کشت و یاران و خویشانش براى دادخواهى حضورپیغمبر آمدند و گفتند: ما نظر بدی نداشتیم که به داوری پیغمبر راضى نشدیم و این خویشاوند ما که کشته شده است بمنظور خوشرفتارى بود که به داوری نزد دیگرى رفته بود.)"
پس باید یکی از مسلمان نماها برای داوری نزد طاغوت رفته و چون عمر بن خطاب به کار او پی برده او را به قتل رسانده است. یعنی
منظور از "مصیبت " در اینجا قتل یکی از مسلمان نماها توسط عمر بوده است. در حالی که اغلب اوقات انسانها مصیبت را بلایی آسمانی و بی دلیل می دانند که ناگهان هم چون پتک بر سر زندگی آنان فرود آمده است.
ضمنا از مفسران قرآن فقط فخر رازی است که آیه را به قتل شخصی توسط عمر نسبت می دهد.
مصیبت یعنی اهانت:
تا قبل از هجرت به مدینه، بین دو قبیله اوس و خزرج جنگهای فروانی رخ میداد تا آنکه سرانجام این دو طایفه به توافق رسیدند که عبدالله بن ابی را فرماندار مدینه کنند و همگی بر فرمان او باشند.
با مسلمان شدن اکثریت مدینه و هجرت پیامبر به این شهر، عبدالله بن ابی سلول ، فضا را برای حکمرانی خود مناسب ندید و با ورود پیامبر به مدینه مخالف بود.
وی به ناچار اسلام را پذیرفت و مخفیانه تصمیم به اخراج پیامبر از مدینه گرفت. بنا بر برخی گزارشها، وی قصد ترور پیامبر را نیز داشتهاست. نفاق وی به طوری آشکار بود که فرزندش حباب، از پیامبر اجازه خواست تا اگر چارهای جز کشتن او نیست خودش سر پدرش را بیاورد؛ ولی پیامبر نپذیرفت و از او خواست که همچنان با او به نیکی رفتار کند.
پس از مرگ عبدالله، بر وی نماز خوانده و به جای دعا، او را نفرین کرد. بر اساس برخی منابع، وقتی محمد قصد کفن کردن او را با لباس خود نمود، آیه نازل شد که: « هرگز بر هیچ یک از آنان که مردند نماز مگذار و بر سر گور آنان نایست » (سوره توبه، آیه۸۴)
فخررازی باز هم می نویسد : آنان می گفتند؛ یعنى ما که به محاکمه نزد پیغمبر نرفتیم، براى احسان به طرفهامان بود که در حضور پیغمبر خجالت مى کشیدند مطالب خود را بگویند و از فرمان آن حضرت سرپیچى کنند . پس مى خواستیم به طرف خصومت خود ارفاق و موافقت کنیم و نزد دیگرى رفتیم.
معنى دیگر این جمله آن است که مقصود ما از مراجعه به دیگرى براى این بود که پیغمبر به اصل حقّ حکم مى کند و از آن تجاوز نمى کرد لیکن نزد دیگرى رفتیم تا در حکم خود احسان بهر دو طرف را منظور کند و توفیق و موافقت میان ما حاصل شود.
ادامه دارد...