ادامه از نوشتار پیشین
-فهرست مطالبی که برای نخستین بار توسط قران بعنوان یک کتاب مقدس مطرح شد
-سوره حجر پنجاه چهارمین سوره قران ب حسب تاریخ نزول
حجر
چون این سوره تنها سوره ای از قرآن است که قوم صالح پیامبر یعنی قوم ثمود را قوم حجر نامیده و در آیات ۸۰ تا ۸۴ این سوره در بار ه سخن گفته به سوره حجر نام گذاری شده است.حجر نام سر زمینی است که این قوم در آنجا زندگی می کردند.
در ویکیپدیا اطلاعات زیر در مورد قوم ثمود آورده شده است:
ثَمود نام قومی بود از مردمان شبه جزیره عربستان که در هزاره قبل از میلاد تا زمان بعثت محمد در عربستان زندگی میکردند. با این وجود که به باور تاریخدانان خاستگاه مردم ثمود شبه جزیره عربستان بود اما بنا به روایتهای سنتی عربی، ثمودیها به سوی شمال کوچیده و در دامنههای کوه اثلب در نزدیکی مداین صالح (حجر) نشیمن گزیدند.
سنگنگارهها و سنگنوشتههای بسیاری از ثمودیان در کوه اثلب و دیگر نقاط شبه جزیره عربستان یافت شدهاست.
در داستانهای قرآن گفته شده که قوم ثمود به وسیله عذاب الهی از میان رفتهاست.
برای نخستین بار، در ۷۱۵ قبل از میلاد،در کتیبه سارگون دوم به نام این قوم برمیخوریم، که آنها را در میان مردمان شرق و مرکز شبه جزیره عربستان برمی شمارد که تحت فرمانبری آشوریان بودهاند. این قوم از مدتها پیشتر در آن سرزمین می زیستهاند.
این قوم بزرگ علیرغم عمر دراز، هرگز نتوانست دولت قدرتمندی به وجود آورد و پیوسته به صورت قومهای پراکنده یا احیاناً شهرنشین روزگار میگذراندند تا سرانجام نابود شدند، یا در دیگر اقوام آمیخته و نامشان از یادها برفت. تمدن ثمودی تحت تأثیر مستقیم نبطیان بود، چنان که پنداری ایشان چیزی عمده از خود نداشتند. خط و زبان نبطی در میان ثمودیان رواج داشت که حتی پس از انقراض آنان باز ثمودیان برخی آثار خود را به آن خط و زبان تهیه میکردند. مثلاً نوشتههای معبد روافه که حدود یک قرن پس از میلاد توسط ثمود بنا شد به دو زبان نبطی و یونانی است .
دایره المعارف بریتانیکا در مورد قوم ثمود می نویسد:
, in ancient Arabia , tribe or group of tribes known to be extant from the 8th century BCE to the 5th century CE. The Thamūd were known from contemporary sources to have occupied parts ofHejaz region, and later Islamic tradition holds that they settled on the slopes of Mount Athlab. Numerous rock writings and pictures traditionally attributed to the Thamūd have been found on Mount Athlab and throughout central Arabia; though labeled “Thamūdic,” they actually reflect a diverse set of ancient Semitic language used by various Arabian tribes.
بنام خداوند بخشنده مهربان
الر این است آیات کتاب خدا و قرآنی که روشن و آشکار میگرداند. (۱)
آرزویی که بعدا کافران خواهند نمود
کافرا ن ای بسا آرزو کنند که کاش مسلمان و خداپرست بودند. (۲)
با کافران چه کنیم?
(ای رسول ما) این کافران را واگذار تا به خورد و خوراک و تمتع سرگرم باشند و آمال دنیوی آنان را غافل گرداند، پس به زودی خواهند فهمید. (۳)
ملتها تاریخ پایان دارند
و ما هیچ ملتی را هلاک نکردیم جز به هنگامی معین. (۴)
هیچ ملتی از پایان خود گریز ندارد
هیچ قومی از اجل خود پس و پیش نخواهند افتاد. (۵)
کافران: تو دیوانه ای
و کافران گفتند: ای کسی که قرآن از جانب خدا بر تو نازل شده، تو محققاً دیوانهای. (۶)
چرا فرشتگان را نزد ما نمی آوری؟
اگر راست میگویی چرا فرشتگان را نزد ما نمیآری؟ (۷)
وخدا پاسخ داد:
ما فرشتگان را جز به حق نمیفرستیم، و آن گاه که بفرستیم دیگر کافران مهلتی نخواهند یافت. (۸)
ما قران را حفظ خواهیم کرد
البته ما قرآن را بر تو نازل کردیم و ما هم آن را محققاً محفوظ خواهیم داشت. (۹)
و ما پیش از تو هم رسولانی بر ملتهای پیشین فرستادیم. (۱۰)
استهزاء پیامبران
و۰ هیچ رسولی بر آن مردم نمیآمد جز آنکه به استهزای او میپرداختند. (۱۱)
این گونه ما قرآن را در دل زشتکاران وارد سازیم، (۱۲)
لیکن به آن ایمان نمیآورند، و البته عادت ملتهای گذشنه هم گذشت. (۱۳)
حتی اگر در ی در آسمان بگشاییم ....
اگر ما بر این کافران امتت دری از آسمان بگشاییم تا دائم بر آسمانها عروج (یا فرشتگان بر آنها نزول) کنند، (۱۴)
کافران خواهند گفت سحر و جادوست
باز هم خواهند گفت: چشمان ما را فرو بسته اند، بلکه در ما سحر و جادویی به کار بردهاند. (۱۵)
۱۰ موضوع
ادامه دارد
تا اینجا ۳۲۶ موضوع
سووره یوسف بخش اخر
ادامه از نوشتار پیشین
-فهرست مطالبی که برای نخستین بار توسط قران مطرح شد
-سوره یوسف پنجاه و سومین سکره بر حسب تاریخ نزول
یوسف برادر خودر را که پس از یوسف محبوب ترین فرزندان نزد یعقوب بود پیش خود نگهمیدارد تا به براداران گناهکاراش در س عبرتی بدهد:
:شما نزد پدر باز شوید و بگویید که فرزندت سرقت کرد و ما جز بر آنچه دانستیم گواهی ندادیم و ما حافظ اسرار غیب نبودیم. (۸۱)
آنان از یعقوب می خواهند که گزارش توقیف بنیامین برادرشان توسط عزیز مصر را از هم قافله ایها بپرسد:
و از مردم آن شهر و از آن قافله که ما با آن آمدیم حقیقت را جویا شو تا صدق دعوی ما کاملاً بر تو معلوم گردد. ۸۲
یعقوب طوری پاسخ می دهد که گویی از رازی آگاه است:
یعقوب گفت بلکه چیزی از اوهام عالم نفس بر شما جلوه نموده، پس من باز هم راه صبر نیکو پیش گیرم، که امید است خدا همه ایشان را به من باز رساند، که او خدایی دانا و درستکار است. (۸۳)
فراق طولانی یوسف و یعقوب
آن گاه یعقوب روی از آنها بگردانید و گفت: وا اسفا بر فراق یوسف! و از گریه غم چشمانش سفید شد و سوز هجران و داغ دل بنهفت. (۸۴)
فرزندانش گفتند: به خدا سوگند که تو آن قدر دائم یوسف یوسف کنی تا از غصه فراقش مریض شوی و یا خود را به دست هلاک سپاری. (۸۵)
یعقوب مجددا اشاره به رازی می کند که او می داند و خدا!
یعقوب گفت: من با خدا غم و درد دل خود گویم و از خدا چیزی دانم که شما نمیدانید. (۸۶)
به همین دلیل از فرزندانش می خواهد که در جستجوی یوسف و برادر توقیف شده بر آیند و از روح یا رحمت الهی نا انید نشوند:
ای فرزندان من، بروید و از حال یوسف و برادرش تحقیق کرده و جویا شوید و از رحمت خدا نومید مباشید که هرگز جز کافران هیچ کس از رحمت خدا نومید نیست. (۸۷)
آنان مجددا به سراغ عزیز مصر و یا همان یوسف می روند که او را نشناخته بودند:
برادران چون بر او وارد شدند گفتند: ای عزیز مصر، ما با همه اهل بیت خود به فقر و قحطی و بیچارگی گرفتار شدیم و با متاعی ناچیز و بی قدر (حضور تو) آمدیم، پس بر قدر احسانت نسبت به ما بیفزا و از ما به صدقه دستگیری کن، که خدا صدقه بخشندگان را نیکو پاداش میدهد. (۸۸)
عزیز مصر از آنان در باره یوسف پ سش می کند:
گفت: شما برادران یوسف در دوران جهل و نادانی فهمیدید که با یوسف و برادرش چه کردید؟ (۸۹)
آنان گفتند: آیا تو همان یوسف هستی؟ پاسخ داد که آری من همان یوسفم و این برادر من (بنیامین) است، خدا بر ما منّت نهاد و هر کس تقوا و صبر پیشه کند خدا اجر نیکوکاران را ضایع نگذارد. (۹۰)
بخشش پیامبر گونه
برادران گفتند: به خدا که خدا تو را بر ما برگزید و ما مقصر و خطاکار بودیم. (۹۱)
لطف پیامبرانه
یوسف گفت: امروز هیچ خجل و متأثر نباشید، که خدا گناه شما ببخشد و او مهربانترین مهربانان است. (۹۲)
پیراهن یوسف و عطر یوسف
اکنون این پیراهن مرا نزد پدرم (یعقوب) برده و به روی او افکنید تا دیدگانش باز بینا شود آن گاه (او و) همه اهل بیت و خویشان خود را (از کنعان به مصر) نزد من آرید. (۹۳)
من بوی یوسف می شنوم
و چون کاروان از مصر بیرون آمد یعقوب گفت: اگر مرا تخطئه نکنید من بوی یوسف را میشنوم. (۹۴)
شنوندگان گفتند: قسم به خدا که تو از قدیمالایام تا کنون حواست پریشان و عقلت مشوّش است (که هنوز بوی یوسف میشنوی). (۹۵)
چشم یعقوب به بشارت یافتن یوسف روشن می شود:
پس از آنکه بشیر آمد پیراهن او را به رخسارش افکند و دیده انتظارش روشن شد، گفت: به شما نگفتم که از (لطف) خدا به چیزی آگاهم که شما آگه نیستید؟! (۹۶)
برادران یوسف: پدر بر ای ما در خواست بخشش کن،
در آن حال برادران یوسف عرضه داشتند: ای پدر بر تقصیراتمان از خدا آمرزش طلب که ما خطای بزرگ مرتکب شدهایم. (۹۷)
بخشش پیامبر انه
یعقوب: بزودی برای شما در خواست بخشش از خدا می کنم
پدر گفت: به زودی از درگاه خدا برای شما آمرزش میطلبم که او بسیار آمرزنده و مهربان است. (۹۸)
پس چون بر یوسف وارد شدند، یوسف پدر و مادر خود را در آغوش آورد و گفت: به شهر مصر در آیید که ان شاءاللَّه ایمن خواهید بود. (۹۹)
خواب یوسف که چهل سال بعد تعبیر شد:
و پدر و مادر را بر تخت بنشاند و آنها همگی پیش او سجده کردند، و یوسف در آن حال گفت: ای پدر، این بود تعبیر خوابی که از این پیش دیدم، که خدای من آن خواب را واقع و محقق گردانید و درباره من احسان فراوان فرمود که مرا از تاریکی زندان نجات داد و شما را از بیابان دور به اینجا آورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فساد کرد، که خدای من لطف و کرمش به آنچه مشیتش تعلق گیرد شامل شود و هم او دانا و محکم کار است. (۱۰۰)
دعای مخصوص یوسف:
بار الها، تو مرا از سلطنت (و عزت) بهرهداری و از علم رؤیا و تعبیر خوابها بیاموختی، ای آفریننده زمین و آسمان، تویی ولی نعمت و محبوب من در دنیا و آخرت، مرا به تسلیم و رضای خود بمیران و به صالحانم بپیوند. (۱۰۱)
(ای رسول ما) این حکایت از اخبار غیب بود که بر تو به وحی میرسانیم و تو آن جا که برادران یوسف بر مکر و حیله تصمیم گرفتند حاضر نبودی. (۱۰۲)
(در انجیل عهد عتیق یا تورات به داستان یوسف اشاره شده ولی فاقد بسیاری از جزئیات گزارش قرآن است.)
اکثر این مردم ایمان نخواهند آورد:
و تو هر چند جهد و ترغیب در ایمان مردم کنی باز اکثر آنان ایمان نخواهند آورد (دل پاکت را زیاد رنجه مدار). (۱۰۳)
هدف از نزول قرآن:
و تو از امت خود اجر رسالت نمیخواهی، این کتاب غرضی جز آنکه اهل عالم را متذکر و بیدار سازد ندارد. (۱۰۴)
و چه بسیار بر آیات و نشانه هادر آسمانها و زمین میگذرند و از آن روی میگردانند. (۱۰۵)
واکثر خلق به خدا ایمان نمیآورند مگر آنکه مشرک باشند. (۱۰۶)
آیا ایمن از آنند که عذابی از (قهر) خدا بر آنها احاطه کند یا آنکه ساعت مرگ و قیامتشان ناگهان فرا رسد که در آن حال غافل باشند؟ (۱۰۷)
روش پیامبر و هدف از رسالت او:
بگو: طریقه من و پیروانم همین است که خلق را به خدا با بینایی و بصیرت دعوت کنیم، و خدا را از شرک و شریک منزه دانم و هرگز به خدای یکتا شرک نیاورم. (۱۰۸)
و ما هیچ کس را پیش از تو به رسالت نفرستادیم جز آنکه رسولان همه مردانی بودند از اهل شهرهای دنیا که به وحی ما مؤید شدند، آیا در روی زمین سیر نکرده اند تا عاقبت حال پیشینیانشان بنگرند؟ و محققاً سرای آخرت برای اهل تقوا (از حیات دنیا) بسیار نیکوتر است، آیا تعقل نمیکنید؟! (۱۰۹)
آن زمان که پیامبران ازرمردم مایوس می شدند...
تا آن جا که رسولان مأیوس شده و گمان کردند که وعدهی نصرت خدا خلاف خواهد شددر آن حال یاری ما بدیشان فرا رسید تا هر که ما خواستیم نجات داده شد، و نیز قهر و انتقام ما از بدکاران عالم باز گردانده نخواهد شد. (۱۱۰)قرآن کتابی است که نمی توانند مثل آن بیاورند و...
همانا در حکایت آنان برای صاحبان عقل عبرت کامل خواهد بود. این قرآن نه سخنی است که فرا توان بافت لیکن کتب آسمانی پیش از خود را هم تصدیق کرده و هر چیزی را (مربوط به دین و انسان) مفصل بیان میکند و برای اهل ایمان هدایت و رحمت خواهد بود.
ادامه دارد
۲۷ موضوع
انجیل عهد جدید
تولد یحیی پیامبر و عیسی مسیح
۴۶مریم در پاسخ گفت:
«جان من خداوند را میستاید
۴۷و روحم در نجاتدهندهام خدا، بهوجد میآید،
۴۸زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است.
زین پس، همۀ نسلها خجستهام خواهند خواند،
۴۹زیرا آن قادر که نامش قدوس است،
کارهای عظیم برایم کرده است.
۵۰رحمت او، نسل اندر نسل،
همۀ ترسندگانش را دربر میگیرد.
۵۱او به بازوی خود، نیرومندانه عمل کرده
و آنان را که در اندیشههای دل خود متکبرند، پراکنده ساخته است؛
۵۲فرمانروایان را از تخت بهزیر کشیده
و فروتنان را سرافراز کرده است؛
۵۳گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده
امّا دولتمندان را تهیدست روانه ساخته است.
۵۴او رحمت خود را بهیاد آورده،
و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است،
۵۵همانگونه که به پدران ما ابراهیم و نسل او
وعده داده بود که تا ابد چنین کند.»
۵۶پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.
۵۷چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرارسید، پسری به دنیا آورد.۵۸همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند.
۵۹روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و میخواستند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند.۶۰امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید یحیی باشد.»۶۱گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.»۶۲پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند.۶۳زکریا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!»۶۴دردم، زبانش باز شد و دهان به ستایش خدا گشود.۶۵ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان یهودیه در اینباره گفتگو میکردند.۶۶هرکه این سخنان را میشنید، در دل خود میاندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.
۶۷آنگاه پدر او، زکریا، از روحالقدس پر شد و چنین نبوّت کرد:
۶۸«ستایش بر خداوند، خدای اسرائیل،
زیرا به یاری قوم خویش آمده و ایشان را رهایی بخشیده است.
۶۹او برای ما شاخِ نجاتی
در خاندان خادمش، داوود، برپای داشته است،
۷۰چنانکه از دیرباز
به زبان پیامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که
۷۱ما را از دست دشمنان
و همۀ کسانی که از ما نفرت دارند، نجات بخشد،
۷۲تا بر پدرانمان رحمت بنماید
و عهد مقدّس خویش بهیاد آورَد؛
۷۳همان سوگندی را که
برای پدرمان ابراهیم یاد کرد
۷۴که ما را از دست دشمن رهایی بخشد
و یاریمان دهد که او را بیهیچ واهمه عبادت کنیم،
۷۵در حضورش،
با قدّوسیت و پارسایی، همۀ ایام عمر.
۷۶و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛
زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد تا راه را برای او آماده سازی،
۷۷و به قوم او این معرفت را عطا کنی
که با آمرزیدن گناهانشان، ایشان را نجات میبخشد.
۷۸زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت،
وَز همینرو، آفتاب تابان از عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد
۷۹تا کسانی را که در تاریکی و سایۀ مرگ ساکنند، روشنایی بخشد،
و گامهای ما را در مسیر صلح هدایت فرماید.»
۸۰و امّا آن کودک رشد میکرد و در روح، نیرومند میشد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در بیابان بهسر میبرد.
۱در آن روزها، آگوستوسِ قیصر فرمانی صادر کرد تا مردمان جهان همگی سرشماری شوند.۲این نخستین سرشماری بود و در ایام فرمانداری کورینیوس بر سوریه انجام میشد.۳پس، هرکس روانۀ شهر خود شد تا نامنویسی شود.۴یوسف نیز از شهر ناصرۀ جلیل رهسپار بیتلِحِم، زادگاه داوود شد، زیرا از نسل و خاندان داوود بود.۵او به آنجا رفت تا با نامزدش مریم که زایمانش نزدیک بود، نامنویسی کنند.۶هنگامی که آنجا بودند، وقت زایمان مریم فرارسید۷و نخستین فرزندش را که پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا در مهمانسرا جایی برایشان نبود.
۸در آن نواحی، شبانانی بودند که در صحرا بهسر میبردند و شبه هنگام از گلۀ خود پاسداری میکردند.۹ناگاه فرشتۀ خداوند بر آنان ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان سخت وحشت کردند،۱۰امّا فرشته به آنان گفت: «مترسید، زیرا بشارتی برایتان دارم، خبری بس شادیبخش که برای تمامی قوم است:۱۱امروز در شهر داوود، نجاتدهندهای برای شما به دنیا آمد. او خداوندْ مسیح است.۱۲نشانه برای شما این است که نوزادی را در قنداقی پیچیده و در آخوری خوابیده خواهید یافت.»۱۳ناگاه گروهی عظیم از لشکریان آسمان ظاهر شدند که همراه آن فرشته در ستایش خدا میگفتند:
۱۴«جلال بر خدا در عرش برین،
و صلح و سلامت بر مردمانی که بر زمین مورد لطف اویند.»
۱۵و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان به یکدیگر گفتند: «بیایید به بیتلِحِم برویم و آنچه را رویداده و خداوندْ ما را از آن آگاه کرده است، ببینیم.»۱۶پس بهشتاب رفتند و مریم و یوسف و نوزادِ خفته در آخور را یافتند.۱۷چون نوزاد را دیدند، سخنی را که دربارۀ او به ایشان گفته شده بود، پخش کردند.۱۸و هرکه میشنید، از سخن شبانان در شگفت میشد.۱۹امّا مریم، اینهمه را بهخاطر میسپرد و در دل خود به آنها میاندیشید.۲۰پس شبانان بازگشتند، در حالی که خدا را برای هرآنچه دیده و شنیده بودند حمد و ثنا میگفتند، چراکه همه مطابق بود با آنچه بدیشان گفته شده بود.
ادامه دارد
ادامه از نوشتار پیشین
-فهرست مطالبی که بر ای نخستین بار توسط قرآن مطرح شد(بخش بیست و یکم)
-سوره یوسف پنجاه و سومین سوره بر حسب تاریخ نزول(بخش سوم)
آیات ۶۱ تا ۸۰
برادران گفتند: تا بتوانیم میکوشیم که پدرش را راضی کنیم و حتماً چنین خواهیم کرد. (۶۱)آن گاه یوسف به غلامانش گفت: متاع این کنعانیان را در میان بارهاشان بگذارید که چون نزد کسان خود رفته (و متاع خود را دیدند) آن را بازشناسند، شاید که (این احسان موجب شود) باز نزد من مراجعه کنند. (۶۲)
چون برادران نزد پدر بازگشتند گفتند: ای پدر (با همه کرم و سخای خدیو مصر) غلّه (بسیار) به ما عطا نشد (و وعده داد که اگر برادر خود را همراه آورید به شما گندم فراوان خواهم داد) پس برادرمان را با ما فرست تا مقدار کافی غله تهیه کنیم و البته ما کاملاً نگهبان او خواهیم بود. (۶۳)
یعقوب گفت: آیا من همان قدر درباره این برادر به شما مطمئن و ایمن باشم که پیش از این درباره برادرش (یوسف) مطمئن بودم؟ البته خدا بهترین نگهبان و مهربانترین مهربانان است. (۶۴)
چون برادران بارها را گشوده و متاعشان را به خود رد شده یافتند گفتند: ای پدر، ما دیگر چه میخواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما بازگردانده شده (با همین مالالتجاره باز به مصر میرویم) و غله برای اهل بیت خود تهیه کرده و برادر خود را هم در کمال مراقبت حفظ میکنیم و بار شتری بر این قوت کم که اکنون آوردهایم میافزاییم. (۶۵)
یعقوب گفت: تا شما برای من به خدا عهد و قسم یاد مکنید که او را برگردانید مگر آنکه (به قهر خدا) گرفتار و هلاک شوید من هرگز او را همراه شما نخواهم فرستاد. پس چون برادران عهد و قسم به خدا یاد کردند یعقوب گفت: خدا بر قول ما وکیل و گواه است (و او را فرستاد). (۶۶)
و گفت: ای پسران من (سفارش میکنم که چون به مصر برسید) همه از یک در وارد نشوید بلکه از درهای مختلف درآیید و (بدانید که) من در برابر (قضا و قدر) خدا هیچ سودی به حال شما نخواهم داشت، که فرمانروایی عالم جز خدا را نیست، بر او توکل کردم و باید همه صاحبان مقام توکل هم بر او اعتماد کنند. (۶۷)
چون آنها به ملک مصر به طریقی که پدر دستور داده بود وارد شدند البته این کار هیچ سودی برایشان در برابر (قضا و قدر) خدا نداشت جز آنکه در دل یعقوب غرضی بود که (از چشم بد گزندی نبینند) ادا نمود، و او بسیار دانشمند بود، زیرا ما او را (به وحی خود) علم آموختیم و لیکن اکثر مردم نمیدانند. (۶۸)
و چون برادران بر یوسف وارد شدند او برادر خود را در کنار خویش جای داد و به او اظهار داشت که همانا من برادر توام و دیگر بر آنچه برادران (بر یوسف) میکردند محزون مباش. (۶۹)
چون بار آن قافله را مهیا ساخت جام (زرین شاه) را در رحل برادر نهاد و آن گاه از غلامان منادیی ندا کرد که ای اهل قافله، شما بیشک دزدید. (۷۰)
آنها رو به غلامان کرده گفتند که مگر چه چیز از شما مفقود شده است؟ (۷۱)
غلامان گفتند: جام شاه ناپیداست و من (که رئیس انبارم) یک بار شتر طعام ضمانت کنم بر آن کس که جام را پیدا کرده بیاورد. (۷۲)
برادران گفتند: به خدا سوگند که شما به خوبی حال ما را دانسته و شناختهاید که برای فساد در این سرزمین نیامده و دزد نبودهایم. (۷۳)
غلامان گفتند: اگر کشف شد که دروغ میگویید کیفر آن چیست؟ (۷۴)
گفتند: جزای آن کس که این جام در رحل او یافت شود آن است که هم او را به بندگی برگیرند، که ما (دزدان و) ستمکاران را چنین به کیفر میرسانیم. (۷۵)
پس (یوسف یا مأمور او) شروع در تحقیق از بارهای ایشان پیش از بار برادر کرد، آخر آن مشربه را از بار برادر خود (بنیامین) بیرون آورد. این تدبیر را ما به یوسف آموختیم، که در آیین ملک این نبود که بتوان آن برادر را به گرو بگیرد، جز آنکه خدا بخواهد (و دستوری از طریق وحی به یوسف بیاموزد. و ما که خدای جهانیم) هر کس را بخواهیم به مراتب بلند میرسانیم و (تا مردم بدانند که) فوق هر دانشمندی دانشمندتری وجود دارد. (۷۶)
برادران گفتند که اگر این دزدی کند (بعید نیست که) برادرش (یوسف) نیز از این پیش دزدی کرد. یوسف باز قضیه را در دل پنهان کرد و به آنها اظهار نکرد (و در دل) گفت: شما بسیار مردم بدتری هستید و خدا به حقیقت آنچه نسبت میدهید آگاهتر است. (۷۷)
برادران گفتند: ای عزیز مصر، او را پدر پیری است (که به او علاقه شدیدی دارد، لطفی کن و) یکی از ما را به جای او نگاه دار، که تو به چشم دل ما از نیکان عالمی. (۷۸)
یوسف گفت: معاذاللَّه که ما جز آن که متاع خود را نزد او یافتهایم دیگری را بگیریم، که اگر چنین کنیم بسیار مردم ستمکاری هستیم. (۷۹)
چون برادران از او مأیوس شدند با خود خلوت کرده و در سخن، سرّ خود به میان آوردند، برادر بزرگ گفت: آیا نه این است که پدر از شما عهد و سوگند به نام خدا گرفته است و از این پیش هم درباره یوسف مقصر بودید؟ (ما دیگر با چه آبرو نزد پدر رویم؟) من که هرگز از این سرزمین برنخیزم تا پدرم اجازه دهد یا خدای عالم حکمی درباره من فرماید، که او بهترین حکمفرمایان است. ۸۰
ادامه دارد
۱۳موضوع
ادامه از نوشتار پیشین
انجیل بارنابا فصل ۴۳
مژده به آمدن رسول خدا
۱) یسوع فرود آمد به سوی هشت شاگردی که در پایین انتظار او را داشتند.
(۲) حکایت نمودند این چهار بر آن هشت نفر ، هر آن چه را دیده بودند.
(۳) این طور زایل شد در آن روز از دل ایشان هر شکّی در یسوع، مگر یهودای اسخریوطی که ایمان به کسی نیاورد.
(۴) یسوع بر دامنهٔ کوه نشست و از میوههای صحرایی خوردند؛ زیرا نزد ایشان نانی موجود نبود.
(۵) آن وقت اندریاس گفت: هر آینه خبر دادهاند ما را به چیزهای بسیاری از مسیا؛ پس کرم کن به این که هر چیزی را برای ما به آشکار بگویی.
(۶) یسوع فرمود: «هر آن که عمل میکند، پس جز این نیست که عمل میکند برای پایانی که درآن بینیازی بیابد.»
(۷) «از این رو به شما میگویم که چون خدای در حقیقت کامل بود، هیچ حاجتی به غنا نداشت.»
(۸) «زیرا غنا نزد خود اوست.»
(۹) «همچنین چون خواست عمل میکند، آفرید پیش از هر چیزی روان رسول خود را و از برای او به آفرینش همه پرداخت.»
(۱۰) «تا آفریدگان، خوشی و برکت بیابند به خدای.»
(۱۱) «نیز مسرور نماید رسول خود را به همهٔ آفریدگان خود که خود او تقدیر فرموده این که بندگان او باشند.»
(۱۲) « و گرنه چه جهت دارد؟ آیا جز آن بود که خدای آن را میخواست؟»
(۱۳) «حق میگویم به شما؛ به درستی که هر پیغمبری هر وقتی که بیاید، همانا جز این نیست که فقط از برای یک امت حامل میشود نشانهٔ رحمت خدای را.»
(۱۴) «پس از این روست که سخن ایشان تجاوز نمیکند از آن طایفه که به سوی ایشان فرستاده شدهاند.»
(۱۵) «لیکن رسول خدای هر وقتی که بیاید، خدای به او آن چه را می دهد که آن بمنزلهٔ انگشتریِ دست اوست.»
(۱۶) «پس حامل میشود خلاص و رحمت را برای امتهای زمین، آنان که تعلیم او را میپذیرند.»
(۱۷) «زود است او بیاید با توانایی بر ستمگران.»
(۱۸) «آن گاه براندازد عبادت بتها را به حیثی که شیطان رسوا شود.»
(۱۹) «زیرا این چنین خدای وعده نموده به ابراهیم و به او فرموده: به درستی که به نسل تو همهٔ قبایل زمین را برکت میدهم و همچنان که ای ابراهیم، شکستی بتها را شکستنی، نسل تو نیز زود است چنین کند.»
(۲۰) یعقوب گفت: ای معلم، به ما بگو این عهد را با که ساخت؟
(۲۱) به درستی یهود میگویند با اسحاق است.
(۲۲) اسماعیلیها میگویند با اسماعیل است.
(۲۳)یسوع فرمود: «داوود پسر چه کسی و از کدام ذریه بود؟»
(۲۴) یعقوب جواب داد: از اسحاق؛ چون که اسحاق پدر یعقوب بود و یعقوب پدر یهودا، که از ذریهٔ اوست داوود.
(۲۵) آن وقت یسوع فرمود: «وقتی که رسولالله بیاید، پس از نسل که خواهد بود؟» شاگردان جواب دادند: از داوود.
(۲۷) پس یسوع فرمود: «با خود خیانت در نصیحت مکنید.»
(۲۸) «زیرا میخواند داوود او را ربّ در روح، که: این چنین گفته خدای، رب مرا که بنشین به دست راست من تا بگردانم دشمنان تو را جای سودن قدمهای تو.»
(۲۹) «میفرستد خدای عصای تو را که زود است صاحب تسلط شود در میان دشمنانت.»
(۳۰) «پس هر گاه رسولالله که شما او را مسیا مینامید، پسر داوود باشد، پس چگونه او را داوود رب مینامند؟»
(۳۱) «تصدیق کنید مرا؛ زیرا به شما راستی میگویم به درستی که عهد بسته شدهاست با اسماعیل نه با اسحاق.»
ادامه دارد