سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر

فهرست مطالبی که قرآن بعنوان کتاب دینی بر ای نخستین بار مطرح کرد(بخش بیستم) :سوره یونس بخش دوم


ادامه از نوشتار پیشین

-فهرست مطالبی که ب ای نخسنین بار توسط قرآن مطرح شد.(بخش بیستم)

-سوره یوسف پنجاه و دومین سوره ب حسب تا یخ نزول(بخش دوم)


چون (زلیخا) ملامت زنان مصری را درباره خود شنید فرستاد و از آن‌ها دعوت کرد و (مجلسی بیاراست و) به احترام هر یک بالش و تکیه‏گاهی بگسترد و به دست هر یک کاردی (و ترنجی) داد و (آن گاه با زیب و زیور یوسف را بیاراست و) به او گفت که به مجلس این زنان در آ، چون زنان مصری یوسف را دیدند بس بزرگش یافتند و دست‌های خود (به جای ترنج) بریدند و گفتند حاش للَّه که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است. (۳۱)

گفت: این است غلامی که مرا در محبتش ملامت کردید! آری من خود از وی تقاضای مراوده کردم و او عفت ورزید و اگر از این پس هم خواهش مرا رد کند البته زندانی شود و از خوارشدگان گردد. (۳۲)

یوسف گفت: ای خدا، مرا رنج زندان خوش‌تر از این کار زشتی است که اینان از من تقاضا دارند و اگر تو حیله این زنان را از من دفع نفرمایی به آن‌ها میل کرده و از اهل جهل (و شقاوت) گردم. (۳۳)

خدایش هم دعای او را مستجاب کرده و مکر و دسایس آن زنان را از او بگردانید، که خداوند شنوا و داناست. (۳۴)

و با آن‌که دلایل روشن (پاکدامنی و عصمت یوسف) را دیدند باز چنین صلاح دانستند که وی را چندی زندانی کنند. (۳۵)

و با یوسف دو جوان دیگر هم (از ندیمان و خاصان شاه) زندانی شدند. یکی از آن‌ها گفت: من در خواب دیدم که انگور برای شراب می ‏افشرم، و دیگری گفت: من در خواب دیدمی که بر بالای سر خود طبق نانی می‏برم و مرغان هوا از آن به منقار می‏خورند، (یوسفا) ما را از تعبیر آن آگاه کن، که تو را از نیکوکاران (و دانشمندان عالم) می‌بینیم. (۳۶)

یوسف در پاسخ آن‌ها گفت: من شما را پیش از آن‌که طعام آید و تناول کنید به تعبیر خوابتان آگاه می‏سازم، که این علم از چیزهایی است که خدای به من آموخته است، زیرا که من آیین گروهی را که به خدا بی‏ایمان و به آخرت کافرند ترک گفتم. (۳۷)

و از آیین پدرانم ابراهیم (خلیل) و اسحاق و یعقوب (که دین توحید و خداپرستی است) پیروی کردم، در آیین ما هرگز نباید چیزی را با خدا شریک گردانیم، این از فضل و عطای خداست بر ما و بر همه مردم لیکن اکثر مردمان شکر به جا نمی‏آورند. (۳۸)

ای دو رفیق زندان من، آیا خدایان متفرق (بی‏حقیقت مانند بتان و فراعنه و غیره) بهترند یا خدای یکتای قاهر و غالب؟ (۳۹)

(و بدانید که) آن‌چه غیر از خدا می‏پرستید، جز اسمایی (بی‏حقیقت و الفاظی بی‏معنی) نیست که شما خود و پدرانتان نامیده (و ساخته) اید، خدا هیچ حجتی بر آن نفرستاده، تنها حکمفرمای عالم وجود خداست، امر فرموده که جز آن ذات پاک یکتا کسی را نپرستید، این توحید آیین محکم است لیکن اکثر مردم بر این حقیقت آگه نیستند. (۴۰)

ای دو رفیق زندان من، اما یکی از شما ساقی شراب شاه خواهد شد و اما آن دیگری به دار آویخته شود و مرغان مغز سر او را بخورند. در قضای الهی راجع به امری که سؤال کردید چنین حکم شده است. (۴۱)

آن گاه از رفیقی که اهل نجاتش یافت درخواست کرد که مرا نزد خواجه‌ی خود یاد کن (باشد که چون بی‏تقصیرم بیند از زندانم برهاند) اما شیطان از خاطر آن یار زندانی برد که یوسف را نزد خواجه‏اش یاد کند، بدین سبب در زندان چندین سال محبوس بماند. (۴۲)

و پادشاه مصر (با ملازمان و دانشمندان دربار خود) گفت: من خوابی دیدم که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می‏خورند و هفت خوشه سبز دیدم و هفت خوشه خشک (که خوشه‏های سبز را نابود کردند)، ای بزرگان ملک مرا به تعبیر این خوابم اگر علم خواب می‏دانید آگاه گردانید. (۴۳)

آن‌ها گفتند: خواب‌های پریشان است و ما تعبیر خواب‌های پریشان نمی‏دانیم. (۴۴)

و آن (رفیق زندانی یوسف) که نجات یافته بود و بعد از چندین سال به یاد یوسف افتاد گفت: من شما را به تعبیر این خواب آگاه می‏سازم، مرا (نزد یوسف زندانی) فرستید. (۴۵)

(در زندان رفت و گفت) یوسفا! ای که هر چه گویی همه راست گویی، ما را به تعبیر این خواب که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می‏خوردند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک (که آن‌ها را نابود ساختند) آگاه گردان، باشد که نزد مردم بازگردم و (شاه و دیگران همه تعبیر خواب و مقام تو را) بدانند. (۴۶)

یوسف گفت: باید هفت سال متوالی زراعت کنید و هر خرمن را که درو کنید جز کمی که قوت خود می‏سازید همه را با خوشه در انبار ذخیره کنید. (۴۷)

که چون این هفت سال بگذرد هفت سال قحطی پیش آید که ذخیره شما را بخورند جز اندکی که (برای تخم کاشتن) در انبار نگه دارید. (۴۸)

آن گاه بعد از سنوات قحط و شدت مجاعه باز سالی آید که مردم در آن به آسایش و وسعت و فراوانی نعمت می‏رسند. (۴۹)

شاه گفت: زود او را نزد من بیاورید. چون فرستاده شاه نزد یوسف آمد یوسف به او گفت: باز گرد و شاه را بپرس چه شد که زنان مصری همه دست خود بریدند؟ آری خدای من به مکر آنان (و بی‏گناهی من) آگاه است. (۵۰)

شاه (با زنان مصر) گفت: حقیقت حال خود را که خواهان مراوده با یوسف بودید بگویید، همه گفتند: حاش للَّه که ما از یوسف هیچ بدی ندیدیم. در این حال زن عزیز مصر اظهار کرد که الآن حقیقت آشکار شد، من با یوسف عزم مراوده داشتم و او البته از راستگویان است. (۵۱)

(یوسف در ادامه سخن خود به فرستاده شاه گفت) من این کشف حال برای آن خواستم تا عزیز مصر بداند که من هرگز در نهانی به او خیانت نکردم و بداند که خدا هرگز مکر و خدعه خیانتکاران را به مقصود نمی‏رساند. (۵۲)

و من (خودستایی نکرده و) نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرّا نمی‏دانم، زیرا نفس امّاره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت وا می‏دارد جز آن‌که خدای من رحم کند، که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است. (۵۳)

شاه گفت: او را نزد من آرید تا او را از خاصان خود گردانم. چون با او هر گونه سخن به میان آورد به او گفت: تو امروز نزد ما صاحب منزلت و امین هستی. (۵۴)

(یوسف به شاه) گفت: در این صورت مرا به خزانه‏داری مملکت منصوب دار که من در حفظ دارایی و مصارف آن دانا و بصیرم. (۵۵)

و این چنین ما یوسف را در زمین (مصر) بدین منزلت رسانیدیم که هر جا خواهد جای گزیند و فرمان براند، که هر کس را ما بخواهیم به لطف خاص خود مخصوص می‏گردانیم و اجر هیچ کس از نیکوکاران را (در دنیا) ضایع نمی‏گذاریم. (۵۶)

و البته اجر عالم آخرت برای اهل ایمان و مردم پرهیزکار بسیار بهتر (از اجر و مقام دنیوی) است. (۵۷)

و برادران یوسف (که در کنعان به قحطی مبتلا شدند چهل سال بعد از فروختن یوسف، به مصر) نزد وی آمدند در حالی که او برادران را شناخت ولی آن‌ها وی را نشناختند. (۵۸)

(برادران از یوسف در مقابل متاعی که آورده بودند طعام خواستند) و یوسف چون بار غلّه آن‌ها را بست گفت: می‏خواهم در سفر دیگر برادر پدری خود (بنیامین) را نزد من بیاورید، نمی‏بینید که من پیمانه را تمام می‏دهم و بهترین میزبانم؟ (۵۹)

و اگر آن برادر را همران نیاورید نزد من پیمانه خواربار نخواهید داشت و نزدیک من نشوید. (۶۰)

ادامه دارد

۱۲ موضوع


کتابهای مقدس(عهد عتیق): دیدن خداوند از پشت سر او


انجیل عهد عتیق فصل ۳۳

پس از ان که هارون گوساله طلایی ساخت ...

و خداوند به موسی گفت: «روانه شده، از اینجا کوچ کن، تو و این قوم که از زمین مصر برآورده‌ای، بدان زمینی که برای ابراهیم، اسحاق و یعقوب قسم خورده، گفته‌ام آن را به ذریت تو عطا خواهم کرد.

۲ و فرشته‌ای پیش روی تو می‌فرستم، و کنعانیان و اَموریان و حتیان و فرزیان و حویان و یبوسیان را بیرون خواهم کرد

۳ به زمینی که به شیر و شهد جاری است؛ زیرا که در میان شما نمی‌آیم، چونکه قوم گردنکش هستی، مبادا تو را در بین راه هلاک سازم.»

۴ و چون قوم این سخنان بد را شنیدند، ماتم گرفتند، و هیچ کس زیور خود را برخود ننهاد.

۵ و خداوند به موسی گفت: «بنی‌اسرائیل را بگو: شما قوم گردنکش هستید؛ اگر لحظه‌ای در میان تو آیم، همانا تو را هلاک سازم. پس اکنون زیور خود را از خود بیرون کن تا بدانم با تو چه کنم.»

۶ پس بنی‌اسرائیل زیورهای خود را از جَبَل حوریب از خود بیرون کردند.

خیمه اجتماع

۷ و موسی خیمه خود را برداشته، آن را بیرون لشکرگاه، دور از اردو زد، و آن را «خیمه اجتماع» نامید. و واقع شد که هر که طالب یهوه می‌بود، به خیمه اجتماع که خارج لشکرگاه بود، بیرون می‌رفت.

۸ و هنگامی که موسی به سوی خیمه بیرون می‌رفت، تمامی قوم برخاسته، هر یکی به در خیمه خود می‌ایستاد، و در عقب موسی می‌نگریست تا داخل خیمه می‌شد.

۹ و چون موسی به خیمه داخل می‌شد، ستون ابر نازل شده، به در خیمه می‌ایستاد، و خدا با موسی سخن می‌گفت.

۱۰ و چون تمامی قوم، ستون ابر را بر در خیمه ایستاده می‌دیدند، همه قوم برخاسته، هر کس به در خیمه خود سجده می‌کرد.

۱۱ و خداوند با موسی روبرو سخن می‌گفت، مثل شخصی که با دوست خود سخن گوید. پس به اردو بر می‌گشت. اما خادم او یوشع بن نونِ جوان، از میان خیمه بیرون نمی‌آمد.

موسی و جلال خدا

۱۲ و موسی به خداوند گفت: «اینک تو به من می‌گویی: این قوم را ببر. و تو مرا خبر می‌دهی که همراه من که را می‌فرستی. و تو گفته‌ای، تو را به نام می‌شناسم، و ایضاً در حضور من فیض یافته‌ای.

۱۳ الان اگر فی‌الحقیقه منظور نظر تو شده‌ام، طریق خود را به من بیاموز تا تو را بشناسم، و در حضور تو فیض یابم، و ملاحظه بفرما که این طایفه، قوم تو می‌باشند.»

۱۴ گفت: «روی من خواهد آمد و تو را آرامی خواهم بخشید.»

۱۵ به وی عرض کرد: «هر گاه روی تو نیاید، ما را از اینجا مبر.

۱۶ زیرا به چه چیز معلوم می‌شود که من و قوم تو منظور نظر تو شده‌ایم؟ آیا نه از آمدن تو با ما؟ پس من و قوم تو از جمیع قوم‌هایی که بر روی زمینند، ممتاز خواهیم شد.»

۱۷ خداوند به موسی گفت: «این کار را نیز که گفته‌ای خواهم کرد، زیرا که در نظر من فیض یافته‌ای و تو را بنام می‌شناسم.»

۱۸ عرض کرد: «مستدعی آنکه جلال خود را به من بنمایی.»

۱۹ گفت: «من تمامی احسان خود را پیش روی تو می‌گذرانم و نام یهوه را پیش روی تو ندا می‌کنم، و رأفت می‌کنم بر هر که رئوف هستم و رحمت خواهم کرد بر هر که رحیم هستم.»

۲۰ و گفت: «روی مرا نمی‌توانی دید، زیرا انسان نمی‌تواند مرا ببیند و زنده بماند.»

۲۱ و خداوند گفت: «اینک مقامی نزد من است. پس بر صخره بایست.

۲۲ و واقع می‌شود که چون جلال من می‌گذرد، تو را در شکاف صخره می‌گذارم، و تو را به دست خود خواهم پوشانید تا عبور کنم.۲۳ پس دست خود را خواهم برداشت تا قفای مرا ببینی، اما روی من دیده نمی‌شود.»


ادامه دارد

ادامه دارد

کتابهای مقدس(قرآن): فهرست نکات و مطالبی که برای نخستین بار توسط قرآن مطرح شد( بخش نوزدهم): سوره یوسف(بخش اول)


ادامه از نوشتار پیشین

-فهرست موضوعاتی که نخستین بار توسط قرآن بعنوان کتاب دین مطرح شد(بخش نوزدهم)

-سوره یوسف پنجاه و دومین سوره بر حسب تاریخ نزول (بخش اول)

الر (این حروف مقطعه رموز خدا و رسول است) این است آیات کتاب الهی که حقایق را آشکار می‏سازد. (۱)

فصاحت

این قرآن مجید را ما به عربی فصیح فرستادیم، باشد که شما  عقل و هوش یابید. (۲)

بهترین روش وحی

ما به بهترین روش وحی این قرآن را بر تو حکایت می‏کنیم و تو پیش از این وحی هیچ از آن آگاه نبودی. (۳)


آنگاه  که یوسف به پدر خود گفت: ای پدر در عالم رؤیا دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه مرا سجده می‏کردند. (۴)

سفارش یعقوب به یوسف

یعقوب گفت: ای فرزند عزیز، زنهار خواب خود را بر برادران حکایت مکن که (به اغوای شیطان) بر تو مکر (و حسد) خواهند ورزید، زیرا دشمنی شیطان بر آدمی بسیار آشکار است. (۵)

تعبیر خواب یوسف

و این (تعبیر خواب تو) چنین است که خدا تو را برگزیند و از علم تأویل خواب‌ها بیاموزد و نعمت و لطفش را در حق تو و آل یعقوب مانند پدرانالر (این حروف مقطعه رموز خدا و رسول است) این است آیات کتاب الهی که حقایق را آشکار می‏سازد. ۶

حکمت داستان یوسف

همانا در حکایت یوسف و برادرانش برای دانش طلبان و اهل تحقیق عبرت و حکمت بسیار مندرج است. (۷)

(پس حکایت را بر امت بگو) هنگامی که برادران یوسف گفتند ما با آن‌که چندین برادر نیرومندیم پدر چنان دلبسته یوسف و برادر اوست که آن‌ها را تنها بیش از همه ما برادران دوست می‏دارد، همانا ضلالت پدرمان (در حب یوسف) نیک پدیدار است. (۸)

باید یوسف را بکشید یا در دیاری (دور از پدر) بیفکنید تا روی پدر یک جهت به طرف خودتان باشد و بعد از این عمل (توبه کرده و) مردمی صالح و درستکار باشید. (۹)

یکی از برادران یوسف اظهار داشت که اگر ناچار سوء قصدی دارید البته باید از کشتن وی صرف نظر کنید ولی او را به چاهی درافکنید تا کاروانی او را برگیرد (و با خود به دیار دور برد). (۱۰)

توطئه برادران

(بعد از این رأی و تصمیم نزد پدر رفته و) گفتند: ای پدر، چرا تو بر یوسف از ما ایمن نیستی در صورتی که ما برادران همه خیرخواه یوسفیم؟ (۱۱)

فردا او را با ما فرست که در چمن و مراتع بگردد و بازی کند و البته ما همه نگهبان اوییم. (۱۲)

یعقوب گفت: من از آن دلتنگ می‏شوم که او را ببرید و ترسان و پریشان خاطرم که از او غفلت کنید و طعمه گرگان شود. (۱۳)

برادران گفتند اگر با آن‌که ما چند مرد نیرومند به همراه اوییم باز گرگ او را بخورد پس ما بسیار مردم ضعیف زیانکاری خواهیم بود. (۱۴)

چون او را به صحرا بردند و بر این عزم متّفق شدند که او را به قعر چاه درافکنند (چنین کردند) و ما به او وحی نمودیم که البته تو روزی برادران را به کار بدشان آگاه می‏سازی و آن‌ها تو را نشناخته و درک مقام تو نمی‏کنند. (۱۵)

و برادران شبانگاه با چشم گریان نزد پدر بازگشتند. (۱۶)

گفتند: ای پدر، قصه این است که ما به صحرا رفته و سرگرم مسابقه بودیم و یوسف را بر سر متاع خود گذاردیم و او را گرگ طعمه خود ساخت، و هر چند ما راست بگوییم تو باز از ما باور نخواهی کرد. (۱۷)

و پیراهن یوسف را آلوده به خون دروغ نمودند (و نزد پدر آوردند) یعقوب گفت: بلکه امری (زشت قبیح) را نفس مکار در نظر شما بسیار زیبا جلوه داده، در هر صورت صبر جمیل کنم، که بر رفع این بلیه که شما اظهار می‏دارید بس خداست که مرا یاری تواند کرد. (۱۸)

باری کاروانی آن جا رسید و سقّای قافله را برای آب فرستادند، دلو را به چاه فرستاد (همین که از آن چاه برآورد) گفت: به به از این بشارت و خوشبختی که رخ داده، این پسری است (که نصیب ما شده است). و او را پنهان داشتند که سرمایه تجارت کنند و خدا به آن‌چه می‏کردند آگاه بود. (۱۹)

و او را به بهایی اندک و درهمی ناچیز فروختند و در او زهد و بی‏رغبتی نمودند. (۲۰)

و عزیز مصر که او را خریداری کرد به زن خویش سفارش غلام را نمود که مقامش بسیار گرامی دار که این غلام امید است به ما نفع بسیار بخشد یا او را به فرزندی برگیریم. و ما این چنین یوسف را به تمکین و اقتدار رسانیدیم و برای آن‌که او را از علم تعبیر خواب‌ها بیاموزیم، و خدا بر کار خود غالب است ولی بسیاری مردم (بر این حقیقت) آگه نیستند. (۲۱)

و چون یوسف به سن رشد و کمال رسید او را مقام حکمت و نبوت (یا مسند حکم‌فرمایی) و مقام دانش عطا کردیم و این چنین ما نکوکاران عالم را پاداش می‏بخشیم. (۲۲)

و بانوی خانه به میل نفس خود با او بنای مراوده گذاشت و (روزی) درها را بست و یوسف را به خود دعوت کرد و اشاره کرد که من برای تو آماده‏ام، یوسف جواب داد: به خدا پناه می‏برم، او خدای من است، مرا مقامی منزه و نیکو عطا کرده (چگونه خود را به ستم و عصیان آلوده کنم)، که هرگز ستمکاران رستگار نمی‏گردند. (۲۳)

آن زن، باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و یوسف هم اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق را ندیده بود (به میل طبیعی) در وصل آن زن اهتمام کردی، ولی ما این چنین کردیم تا قصد بد و عمل زشت را از او بگردانیم که همانا او از بندگان برگزیده ما بود. (۲۴)

و هر دو (برای گریختن) به جانب در شتافتند و زن پیراهن یوسف را از پشت بدرید و در آن حال آقای آن زن (یعنی شوهرش) را بر در منزل یافتند، زن گفت: جزای آن که با اهل تو قصد بد کند جز آن‌که یا به زندانش برند یا به عقوبت سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟ (۲۵)

یوسف جواب داد: این زن خود (با وجود انکار من) با من قصد مراوده کرد. و بر صدق دعویش شاهدی از بستگان زن گواهی داد گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده، زن راستگو و یوسف از دروغگویان است. (۲۶)

و اگر پیراهن او از پشت سر دریده، زن دروغگو و یوسف از راستگویان است. (۲۷)

چون شوهر دید که پیراهن از پشت سر دریده است گفت: این از مکر شما زنان است، که مکر و حیله شما زنان بسیار بزرگ و حیرت‏انگیز است. (۲۸)

ای یوسف، از این درگذر (یعنی قضیه را از همه پنهان دار) و (زن را گفت) تو هم از گناه خود توبه کن که سخت از خطاکاران بوده‏ای. (۲۹)

و زنانی در شهر مصر گفتند: زن عزیز مصر قصد مراوده با غلام خویش داشته و حب او وی را شیفته و فریفته خود ساخته و ما او را (از فرط محبت) کاملاً در ضلالت می‏بینیم. (۳۰)ت ابراهیم و اسحاق تمام گرداند، که خدای تو دانا و حکیم است. ۳۰

ادامه دارد

۱۷  موضوع

تا اینجا ۲۷۴ موضوع

گزارش زندگی یوسف در انجیل عهد عتیق نیز آمده ولی با گزارش قرآن تفاوتهایدچشمگیر دارد که در آیات فوق مشخص شده است.

کتابهای مقدس(قرآن): فهرست نکات و مطالبی که برای نخستین بار توسط قرآن مطرح شد(بخش نوزدهم ): سوره هود

سوره هود ۵۲

به نام خداوند بخشنده مهربان‏


-فهرست مطالبی که برای نخستین بار توسط قرآن بعنوان کتاب دینی مطرح شد(بخش نوزدهم)

-سوره هود پنجاه و دومین سوره بر حسب تاریخ نزول


الر (اسرار این حرف نزد خدا و رسول است)، این قرآن کتابی است دارای آیاتی محکم که از جانب خدایی حکیم و آگاه به تفصیل و بسیار روشن بیان گردیده است. (۱)


من برای اندرز دادن و بشارت آمده ام

(تا تذکر دهد به خلق) که جز خدای یکتا هیچ کس را نپرستید، که من حقّاً برای اندرز و بشارت شما امت آمده‏ام. (۲)


و (تا به شما بگویم که از گناهانتان) آمرزش از خدا طلبید و به درگاه او توبه و انابه کنید تا شما را تا اجل معین و هنگام مرگ لذت و بهره نیکو بخشید و در حق هر مستحق رحمتی تفضل فرماید، و اگر روی بگردانید سخت از عذاب روز بزرگ قیامت بر شما می‏ترسم. (۳)


همه به سوی خدا باز می گردید،

رجوع شما به سوی خداست و او بر همه چیز تواناست. (۴)


خود را پنهان می کنند تا خدا را نبینند

آگه باشید که آنان  روی دل‌ها از خدا می‏گردانند  تا خود را از او پنهان دارند، آگه باش که هر گه سر در جامه خود بپیچند  خدا هر چه پنهان یا آشکار کنند همه را می‏داند، که او بر درون دل‌ها محققاً آگاه است. (۵)

روزی همه در دست خداست

و هیچ جنبنده در زمین نیست جز آن‌که روزیش بر خداست و خدا قرارگاه (منزل دائمی) و آرامشگاه (جای موقت) او را می‏داند، و همه احوال خلق در دفتر علم ازلی خدا ثبت است. (۶)


و اوست خدایی که آسمان‌ها و زمین را در فاصله شش روز آفرید و عرش با عظمت او (شاید یک معنی عرش که روح و حقیقت انسان است اینجا مراد باشد) بر آب قرار داشت (شاید مراد از آب علم باشد) تا شما را بیازماید که عمل کدام یک از شما نیکوتر است. و محققا اگر به این مردم بگویی که پس از مرگ زنده خواهید شد، همانا کافران خواهند گفت که این سخن را هرگز حقیقتی جز سحر آشکار نیست. (۷)


و اگر ما عذاب را از آن منکران معاد تا وقت معین (هنگام مرگ) به تعویق اندازیم آن‌ها گویند: چه موجب تأخیر عذاب شده؟ آگه باشند که چون هنگام عذاب برسد هرگز از آنان بازگردانده نشود و آن‌چه بدان تمسخر می‏کردند سخت آنان را فرا گیرد. (۸)


و اگر ما بشر را به نعمت و رحمتی برخوردار کنیم، سپس  آن نعمت را از او بازگیریم او سخت به خوی نومیدی و کفران درافتد. (۹)


و اگر آدمی را به نعمتی پس از محنتی که به او رسیده باشد رسانیم  گوید که دیگر روزگار زحمت و رنج من سرآمده، سرگرم شادمانی و مفاخرت گردد. (۱۰)


صبر و کار نیک

مگر آنان که دارای ملکه صبر و عمل صالحند که بر آن‌ها آمرزش حق و اجری بزرگ است. (۱۱)


ای پیامبر  ، مبادا آیات ما را تبلیغ نکنی!

(ای رسول ما) مبادا بعض آیاتی را که به تو وحی شده  تبلیغ نکنی و از قول مخالفانت که می‏گویند (اگر این مرد پیغمبر است) چرا گنج و مالی ندارد و یا فرشته آسمان همراه او نیست دلتنگ شوی، که وظیفه تو تنها نصیحت و اندرز خلق است، و حاکم و نگهبان هر چیز خداست. (۱۲)


آیا می گویند تو این قران را بافته ای؟

آیا کافران می‏گویند این قرآن را خود او به هم بافته و به خدا نسبت می‏دهد؟! بگو: اگر راست می‏گویید شما هم با کمک همه فصحای عرب بدون وحی خدا ده سوره بربافته مانند این قرآن بیاورید. (۱۳)

پس هر گاه کافران جواب شما را ندادند در این صورت بدانید که این کتاب به علم خدا نازل شده و دعوتش این است که هیچ خدایی جز آن ذات یکتای الهی نیست، پس آیا شما مردم تسلیم (حکم خدا و رسول) خواهید شد؟ (۱۴)


دنیا بخواهند می دهیم

کسانی که طالب تعیش مادی و زینت دنیوی هستند ما مزد سعی آن‌ها را در همین دنیا کاملاً می‏دهیم و هیچ از اجر عملشان در دنیا کم نخواهد شد. (۱۵)


ولی هم اینان هستند که دیگر در آخرت نصیبی جز آتش دوزخ ندارند و همه اعمالشان در راه دنیا (پس از مرگ) ضایع و باطل می‏گردد. (۱۶)


در کتاب موسی هم آمده بود

آیا پیغمبری که از جانب خدا دلیلی روشن  دارد و گواهی صادق در پی اوست و به علاوه کتاب تورات موسی هم که پیشوا و رحمت حق بر خلق بود پیش از او بوده و اینان (از اهل کتاب) به آن ایمان دارند ؟ و هر کس از طوایف بشر به او کافر شود وعده‏ گاهش البته آتش دوزخ است، پس در آن هیچ شک مدار که این حق و درست از سوی پروردگار توست و لیکن اکثر مردم (به آن) ایمان نمی‌آورند. (۱۷)


دروغگویی بنام خدا 

و در جهان از آن‌هایی که به خدا نسبت دروغ دادند ستمکارتر کیست؟ آنان بر خدای خود عرضه داشته شوند و گواهان (محشر) گویند: اینان هستند که بر خدای خود دروغ بستند، آگاه باشید که لعن خدا بر ستمکاران عالم است. (۱۸)


آن ستمکاران که (بندگان را) از راه خدا باز می‏دارند و سعی می‏کنند که راه حق را کج کنند (و خلق را به راه باطل کشند) و هم آن‌ها که منکر قیامتند. (۱۹)


این‌ها هیچ قدرت و راه مفرّی در زمین (از قهر خدا) ندارند و جز خدا یار و مددکاری نخواهند یافت، عذابشان دو چندان شود، و هرگز گوششان هم در شنوایی (سخن راست) و چشمشان در بینایی (حق و حقیقت) به آن‌ها مدد نتواند کرد. (۲۰


ادامه دارد

۸ موضوع

تا اینجا ۲۵۷ موضوع

کتابهای مقدس(انجیل عهد جدید بخش یکم)

انجیل عهد جدید بخش یکم


تولد یحیی پیامبر

1از آنجهت که بسیاری دست خود را دراز کردند بهسوی تألیف حکایت آنچنانچه آنانی که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند۲ به ما  اموری که نزد ما به اتمام رسید،رسانیدند،۳من نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایه به تدقیق در پی رفته، به ترتیب بهتو بنویسم ای تیوفلس عزیز،تا صحت آن کلامی را که در آن تعلیم یافتهای دریابی. 4در ایام هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی زکریا نام از فرقه ابیا بود که زن او از دختران 5 و هر دو در حضور خدا صالح و به جمیع احکام و فرایض 6 هارون بود و الیصابات نام داشت.7خداوند، بیعیب سالک بودند.و ایشان را فرزندی نبود زیرا که الیصابات نازاد بود و هر دو

دیرینه سال بودند.و واقع شد که چون به نوبت فرقه خود در حضور خدا کهانت میکرد، 8حسب عادت کهانت، نوبت او شد که به قدس خداوند درآمده، بخور بسوزاند. 9و در وقت 10بخور، تمام جماعت قوم بیرون عبادت میکردند. 12 ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده، بر وی ظاهر گشت. 11
چونفرشته بدو گفت: «ای زکریا ترسان مباش    زکریا او را دید، در حیرت افتاده، ترس بر او مستولی شد. مباش، زیرا که دعای تو مستجاب گردیده است و زوجه ات الیصابات برای تو پسری خواهد زاییدو او را یحیی خواهی نامید.و تو را خوشی و شادی رخ خواهد نمود و بسیاری از ولادت او 14مسرور خواهند شد.زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود 15و شراب و مسکری نخواهد  نوشید(در گروهی از انجیلها امده که او هر گز  نباید هیچ شراب و مست کننده ای بنوشد)و از شکم مادر خود، 16پر از روح القدس خواهد بود.و بسیاری از بنی اسرائیل را به سویو او به روح و قوت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید، 17 خداوند خدای ایشان خواهد برگردانید.تا دلهای پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حکمت عادلان بگرداند تا قومی مستعد برایخدا مهیا سازد.»
18زکریا به فرشته گفت: «این را چگونه بدانم و حال آنکه من پیر هستم و زوجه ام دیرینه
19 سال است؟»فرشته در جواب وی گفت: «من جبرائیل هستم ....

فرستاده شدم تا به تو سخن گویم و از این امور تو را مژده دهم. و الحال این امور واقع خواهد سد کهگنگ شده یارای حرف زدن نخواهی داشت، زیرا سخنهای مرا که در وقت خود به وقوع خواهدپیوست، باور نکردی.»
21و جماعت منتظر زکریا میبودند و از طول توقف او در قدس متعجب
اما چون بیرون آمده نتوانست با ایشان حرف زند، پس فهمیدند که در قدس رؤیاییدیده است. پس به سوی ایشان اشاره میکرد و ساکت ماند.و چون ایام خدمت او به اتمام 23رسید، به خانه خود رفت. 24
و بعد از آن روزها، زن او الیصابات حامله شده، مدت پنج ماه خود را پنهان نمود و
«به اینطور خداوند به من عمل نمود در روزهایی که مرا منظور داشت، تا ننگ مرا از نظر  گفت: مردم بردارد.» 25
و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت، 26 فرستاده شد.27نزد باکره ای نامزد مردی مسمی' به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریمپس بود.
28فرشته نزد او داخل شده، گفت: «سلام بر تو ای نعمت رسیده، خداوند باتوست و تودر میان زنان مبارک هستی.»
29چون او را دید، از سخن او مضطرب شده، متفکر شد که این چه
نوع تحیت است. فرشته بدو گفت: «ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته ای. 30و اینک حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید.31
32او بزرگ خواهد بود و بهپسر حضرت اعلی'، مسمی' شود، و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود.33و اوبر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.»
34مریم به فرشته گفت: «این چگونه میشود و حال آنکه مردی را نشناختهام؟»
فرشته 35در جواب وی گفت: «روحالقدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند،
36 از آنجهت آن مولود مقدس، پسر خدا خوانده خواهد شد.
و اینک الیصابات از خویشان تو نیزدر پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است، مر او را که نازاد میخواندند.
37زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست.»
38مریم گفت: «اینک کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود.»
پس فرشته از نزد او رفت. در آن روزها، مریم برخاست و به بلدی از کوهستان یهودیه بشتاب رفت. 39 

و به خانه 40

41 زکریا درآمده، به الیصابات سلام کرد.
و چون الیصابات سلام مریم را شنید، بچه در رحم او بهبه آواز بلند صدا زده گفت: 42«تو در میان زنان  حرکت آمد و الیصابات به روح القدس پر شد...

ادامه دارد