ادامه از نوشتار پیشین
انجیل بارنابا
۱) شاگردان از حماقت پیرمرد خندیدند و از زیرکی ابراهیم متحیّرانه باز ایستادند.
(۲) لیکن یسوع ایشان را سرزنش نموده، فرمود: «هر آینه به تحقیق فراموش نمودید کلام پیغمبری را که فرموده: خندهِی عاجل بیمدهنده به گریهٔ پسین است.»
(۳) نیز فرمود: «مرو به آن جا که خنده است؛ بلکه بنشین آن جا که ناله میکنند.»
(۴) «چون که این زندگی در شقاوت و سختی به سر میرود.»
(۵) آن گاه یسوع فرمود: «مگر نمیدانید که خدای در زمان موسی مردمان بسیاری را در مصر به جانوران هولناک مسخ فرموده؟»
(۶) «به جهت آن که ایشان خندیدند و به دیگران ریشخند نمودند.»
(۷) «حذر کنید از این که بخندید بر کسی؛ زیرا بدان سبب خواهید گریست گریستنی.»
(۸) شاگردان گفتند: همانا ما از بیخردی پیرمرد خندیدیم.
(۹) آن وقت یسوع فرمود: «حق میگویم شما را؛ هر مانندی مانند خود را دوست دارد و در آن خوشحال مییابد.»
(۱۰) «از این رو اگر شما کودن نبودید، هر آینه از کم خردیِ کودنی نمیخندیدید.»
(۱۱) آنان گفتند خدای به ما رحم نماید.
(۱۲) یسوع فرمود: «چنین بادا.»
(۱۳) آن وقت فیلّپس گفت: ای معلم، چگونه شد که پدر ابراهیم خواست که پسرش را بسوزاند؟
(۱۴) یسوع فرمود: «چون ابراهیم به سن دوازده سال رسید، روزی پدرش به او گفت: فردا عید همهٔ خدایان است.»
(۱۵) «از این رو زود است برویم به هیکل بزرگ و هدیهای برای خدای خود، بعل، ببریم.»
(۱۶) «تو برمیگزینی برای خود خدایی را.»
(۱۷) «ابراهیم به مکر جواب داد: شنیدم و فرمانبردارم، ای پدر من.»
(۱۹) «پس بامدادان به هیکل پیش از همه کس درآمدند.»
(۲۰) «لیکن ابراهیم در جامهٔ زیرین، تبری پنهانی همراه برده بود.»
(۲۱) «چون به هیکل در آمدند و جمعیت فراوان شد، ابراهیم خود را پشت بتی در کنج تاریکی، در هیکل پنهان نمود.»
(۲۲) «چون پدرش بازگشت گمان کرد که ابراهیم پیش از او به خانه رفته و درنگ ننمود که از او جست وجو نماید.»
فصل ۲۸
چون همه کس از هیکل بازگشتند، کاهنان هیکل را قفل زدند و رفتند.»
(۲) «پس آن وقت ابراهیم تبر را گرفته و دست و پای همهٔ بتان را قطع فرمود، مگر خدای بزرگ بعل را.»
(۳) «آن گاه تبر را نهاد نزد پاهای او، میان خوردههای پیکرانی که قطعه قطعه ریخته شده بودند؛ زیرا در قدیمالعهد تألیف شده از اجزا بودند.»
(۴) «چون ابراهیم از هیکل خارج میشد، جماعتی از مردم او را دیدند.آنها گمان نمودند که داخل شده تا چیزی از هیکل بدزدد؛ پس او را گرفتند.»
(۵) «و چون او را به هیکل رساندند و دیدند که خدایان ایشان قطعه قطعه شکسته شدهاند، نالهکنان فریاد زدند: زود باشید ای قوم، باید بکشیم او را که خدایان ما را کشته.»
(۶) «پس قریب ده هزار مرد با کاهنان به سوی آن جا روی نمودند و از ابراهیم پرسیدند از علتی که به واسطهٔ آن خدایان ایشان را خورد کرده بود.»
(۷) «ابراهیم جواب داد: به درستی که شما هر آینه بیخردان هستید.»
(۸) «مگر انسان خدای را تواند کشت؟»
(۹) «به درستی آن کس که کشتهاست آنها را جز این نیست که او آن خدای بزرگ است.»
(۱۰) «مگر نمیبینید تبری که او راست، در دو قدمی اوست؟»
(۱۱) «او برای خود همسران نمیخواهد.»
(۱۲) «این زمان پدر ابراهیم که سخنهای ابراهیم را دربارهٔ خدایان ایشان به یاد داشت، از راه رسید.»
(۱۳) «او تبری را که با آن ابراهیم بتان را در هم شکسته بود شناخت.»
(۱۴) «پس فریاد زد: جز این نیست که این پسر خیانتکار من، خدایان ما را کشته؛ زیرا این تبر، تبر من است.»
(۱۵) «با آنها حکایت کرد آن چه را که میان او و پسرش گذشته بود»
(۱۶) «پس قوم مقدار بزرگی از هیزم جمع کردند.»
(۱۷) «دو دست و پای ابراهیم را بستند.»
(۱۸) «او را بر روی هیزمها گذاشته و زیر آن آتش نهادند.»
(۱۹) «پس آن وقت خدای، به واسطهٔ فرشته جبرئیل، به آتش امر نمود که بندهٔ او ابراهیم را نسوزاند.»
(۲۰) «پس آتش به شدت زبانه کشید و قریب دو هزار مرد از آنان را که حکم به مردن ابراهیم نموده بودند سوزانید.»
(۲۱) «اما ابراهبم خود را آزاد و آسوده یافت؛ زیرا فرشتهٔ خدای، او را برداشت تا به نزدیک خانهٔ پدرش، بدون این که دیده شود آن کس که برداشته او را.»
(۲۲) «آری،این چنین ابراهیم از مرگ نجات یافت.»
ادامه دارد
ادامه از نوشتار پیشین
انجیل عهد عتیق
سفر خروج
بلای ملخ ، بلای تاریکی و آخرین بلا :
سر انجام زمان سه بلای آخر دوران فر عون می رسد و این در حالی است که بلاهای پیشین که در باره آنها مفصل بحث شد رمق حکومت و مردم مصر را کشیده بودند و می فت که پرودگار بدست موسی و هارون ضربه ای آخرین را نیز فرود آورد. این سه بلا اولی هجوم ملخها بود و دومی تاریکی و دیگری مرگ فرزندان اول از مصریان بود. با این بلای آخرین خدا شلاق غضب را بر گردن فرعون فرود می آورد:
ملخ ها می آیند و این باد شرقی است که ملخها را به مصر می آورد:
باد شرقی از کجا آمد؟
می دانیم که مصر در غرب جغرافیایی نسبت به عربستان امروزی و یا حجاز قبلی است و کاملا در موازات آن قرار گرفته است. بنابر این باد شرقی حتما از سر زمین عربستان وزیده که حتی امروزه نیز مر کز تجمع ملخها و پایگاه دائمی آنها ست. یعنی بادی شدید از سمت عربستان به سمت مصر وزیده و ملخهای آن سرزمین را بر سر روی مصریان باریده است. متاسفانه امروزه نیز شاهد هجوم ملخها از عربستان به سرزمین های اطراف از جمله ای ان هستیم .
۱خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو زیرا که من دل فرعون و دل بندگانش را سخت کردهام، تا این آیات خود را در میان ایشان ظاهر سازم.
۲ و تا آنچه در مصر کردم و آیات خود را که در میان ایشان ظاهر ساختم، بگوش پسرت و پسر پسرت بازگویی تا بدانید که من یهوه هستم.»
۳ پس موسی و هارون نزد فرعون آمده، به وی گفتند: «یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: تا به کی از تواضع کردن به حضور من ابا خواهی نمود؟ قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.
۴ زیرا اگر تو از رها کردن قوم من ابا کنی، هرآینه من فردا ملخها در حدود تو فرود آورم.
۵ که روی زمین را مستور خواهند ساخت، به حدی که زمین را نتوان دید، و تتمّه آنچه رَسته است که برای شما از تگرگ باقی مانده، خواهند خورد، و هر درختی را که برای شما در صحرا روییده است، خواهند خورد.
۶ و خانه تو و خانههای بندگانت و خانههای همه مصریان را پر خواهند ساخت، به مرتبهای که پدرانت و پدران پدرانت از روزی که بر زمین بودهاند تا اَلیوم ندیدهاند.» پس روگردانیده، از حضور فرعون بیرون رفت.
۷ آنگاه بندگان فرعون به وی گفتند: «تا به کی برای ما این مرد دامی باشد؟ این مردمان را رها کن تا یهوه، خدای خود را عبادت نمایند. مگر تابحال ندانستهای که مصر ویران شده است؟»
۸ پس موسی و هارون را نزد فرعون برگردانیدند، و او به ایشان گفت: «بروید و یهوه، خدای خود را عبادت کنید. لیکن کیستند که میروند؟»
۹ موسی گفت: «با جوانان و پیران خود خواهیم رفت، با پسران و دختران، و گوسفندان و گاوان خود خواهیم رفت، زیرا که ما را عیدی برای خداوند است.»
۱۰ بدیشان گفت: «خداوند با شما چنین باشد، اگر شما را با اطفال شما رهایی دهم. با حذر باشید زیرا که بدی پیش روی شماست!
۱۱ نه چنین! بلکه شما که بالغ هستید رفته، خداوند را عبادت کنید، زیرا که این است آنچه خواسته بودید.» پس ایشان را از حضور فرعون بیرون راندند.
۱۲ و خداوند به موسی گفت: «دست خود را برای ملخها بر زمین مصر دراز کن، تا بر زمین مصر برآیند، و همه نباتات زمین را که از تگرگ مانده است، بخورند.»
۱۳ پس موسی عصای خود را برزمین مصر دراز کرد، و خداوند تمامی آن روز، و تمامی آن شب را بادی شرقی بر زمین مصر وزانید، و چون صبح شد، باد شرقی ملخها را آورد.
۱۴ و ملخها بر تمامی زمین مصر برآمدند، و در همه حدود مصر نشستند، بسیار سخت که قبل از آن چنین ملخها نبود، و بعد از آن نخواهد بود.
۱۵ و روی تمامی زمین را پوشانیدند، که زمین تاریک شد و همه نباتات زمین و همه میوه درختان را که از تگرگ باقی مانده بود، خوردند، به حدی که هیچ سبزی بر درخت و نبات صحرا در تمامی زمین مصر نماند.
۱۶ آنگاه فرعون، موسی و هارون را به زودی خوانده، گفت: «به یهوه خدای شما و به شما گناه کردهام.
۱۷ و اکنون این مرتبه فقط گناه مرا عفو فرمایید، و از یهوه خدای خود استدعا نمایید تا این موت را فقط از من برطرف نماید.»
۱۸ پس از حضور فرعون بیرون شده، از خداوند استدعا نمود.
باد غربی ملخ ها را می برد
باد غربی از کجا آمد؟
امروزه در مغرب و سمت غربی مصر لیبی وجود دارد که آن زمان وجود نداشت و لی الجزایر و مراکش در غرب مصر بودند و هستند و سپس در یا وجود دارد. پس باید باد غربی از در یا وزیده و الجزایر را طی کرده و به مصر وارد شده و ملخها را به دریای مابین عربستان و مصر ریخته باشد.
۱۹ و خداوند باد غربیای بسیار سخت برگردانید، که ملخها را برداشته، آنها را به دریای قلزم ریخت، و در تمامی حدود مصر ملخی نماند.
۲۰ اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، که بنیاسرائیل را رهایی نداد.
بلای تاریکی که می توانستند آنرا احساس کنند.
۲۱ و خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان برافراز، تا تاریکیای بر زمین مصر پدید آید، تاریکیای که بتوان احساس کرد.»
۲۲ پس موسی دست خود را به سوی آسمان برافراشت، و تاریکی غلیظ تا سه روز در تمامی زمین مصر پدید آمد
۲۳ و یکدیگر را نمیدیدند.و تا سه روز کسی از جای خود برنخاست، لیکن برای جمیع بنیاسرائیل در مسکنهای ایشان روشنایی بود.
۲۴ و فرعون موسی را خوانده، گفت: «بروید خداوند را عبادت کنید، فقط گلهها و رمههای شما بماند، اطفال شما نیز با شما بروند.»
۲۵ موسی گفت: «ذبایح و قربانیهای سوختنی نیز میباید به دست ما بدهی، تا نزد یهوه، خدای خود بگذرانیم.
۲۶ مواشی ما نیز با ما خواهد آمد، یک سُمی باقی نخواهد ماند زیرا که از اینها برای عبادت یهوه، خدای خود میباید گرفت، و تا بدانجا نرسیم، نخواهیم دانست به چه چیز خداوند را عبادت کنیم.»
۲۷ و خداوند ، دل فرعون را سخت گردانید که از رهایی دادن ایشان اِبا نمود.
۲۸ پس فرعون وی را گفت: «از حضور من برو! و با حذر باش که روی مرا دیگر نبینی، زیرا در روزی که مرا ببینی خواهی مرد.»
۲۹ موسی گفت: «نیکو گفتی، روی تو را دیگر نخواهم دید.»
فقط،نوشتار است که می ماند!
دستور و راهنمایی قرآن برای مکتوب نمودن موارد قرض دادن پول و یا امانت دادن :
امروزه دادگستریها محل مراجعه انبوهی از کسانی است که پولی و یا چیز با ارزشی به یکدیگر قرض داده اند و چون این قرض دادن نه شاهد مورد اطمینانی داشته و نه بصورت مکتوب در آمده است ، وقتی گیرنده پول یا مال از دادن آن استنکاف و سر باز می زند ، قرض دهنده، وام دهنده و صاحب مال و پول هیچ گونه مدرکی در دست ندارد که به اثبات ادعای خود بپردازد.
قرآن در چهارده قرن قبل به پیر وانش تاکید کرد که قرض دادن و یا حتی امانت دادن در حضور شاهدان مطمئن صورت گرفته و بصورت مکتوب در آید و دقیقا میزان همان پولی که قرض داده شده و یا شیی که امانت داده شده در یک نوشته مکتوب گردد و میزان و اندازه آن و زمان باز پرداخت مشخص گردد.
در حالی که امروزه دافاتر رسمی وجود دارند و می توان در این دفاتر و با حضور شاهدان چنین معاملاتی را انجام داد بی احتیاطی و خوشباوری برخی از ما برای ما گرفتاری بوجود می آورد.
متن آیات قرآن در این ارتباط به صراحت می گویند:
"اى ایمان آورندگان:
- اگر وامى [یا معامله نسیهاى انجام] دادید که سررسید معینى داشت آن را بنویسید، -و باید نویسندهایی در میان شما دادگرانه آن را بنویسد،
-و هیچ نویسنده اى نباید از نوشتن آن سر باززند، و فقط چنانکه خداوند او را آموزش داده است بنو یسد و این کار را انجام دهد ،
- باید کسى که وام بر عهده اوست متن را املاء کند و نویسنده بنویسد
-و از خداوند [جهان]، پروردگارش پروا کند و چیزى از آن فرونگذارد،
-و اگر کسى که وام بر عهده اوست کم خرد یا ناتوان باشد، یا املاء کردن نتواند، باید "ولى" او عادلانه متن را املاء کند،
- و دو شاهد از مردان خودتان را بر آن گواه بگیرید، و اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن از گواهانى که مىپسندید انتخاب کنید ، که اگر یکى از آنها فراموش کرد، آن دیگرى به یادش آورد،
- و گواهان چون برای ادای گواهی خوانده شوند، باید که سر بازنزنند،
-و ملول نشوید که متن را چه کوتاه باشد چه بلند بنویسید،
-طبق مدتش بنویسید،
این کار نزد خداوند درستتر و از لحاظ گواهى دادن استوارتر و بىشک و شبههتر است،
-مگر آنکه دادوستد نقدى باشد که بین خود برگذار کنید، که در این صورت گناهى بر شما نیست که آن را ننویسید،
-و چون دادوستد کنید بر آن گواه بگیرید،
- و نباید نویسنده و گواه به رنج و زیان افتند، و اگر چنین کارى کنید، نافرمانى کرده اید، و از خداوند پروا کنید، و خداوند [بدین گونه] به شما آموزش مىدهد، و خدا به هر چیز داناست
آیه (۲۸۲) سوره بقره
﴾
معاملات در سفر
"-و اگر در سفر بودید و نویسنده نیافتید باید گرویى بستانید،
-و اگر کسى از شما دیگرى را امین دانست [و گرویى نگرفت] باید کسى که امین دانسته شده، امانت او را بازپس دهد
-و از خداوند پروردگارش، پروا کند،
-و شهادت را کتمان نکنید، و هرکس که آن را کتمان کند، دلش گنهکار است، و خداوند به آنچه مىکنید داناست.
آیه (۲۸۳ )سوره بقره"
بخاطر رعایت همین شرایط ، مشکلات پس گرفتن مال و امانت در میان مسلمانان کمتر بود ، مگر آن که شخص بر اساس اعتماد بی جهت پول و امانت داده و مکتوب نکرده ، شاهدانی هم نگرفته و گرویی نیز دریافت نکرده بوده است.
ادامه از نوشتار پیشین
انجیل عهد عتیق
سفر خروج
بلای ملخ ، بلای تاریکی و آخرین بلا :
سر انجام زمان سه بلای آخر دوران فر عون می رسد و این در حالی است که بلاهای پیشین که در باره آنها مفصل بحث شد رمق حکومت و مردم مصر را کشیده بودند و می فت که پرودگار بدست موسی و هارون ضربه ای آخرین را نیز فرود آورد. این سه بلا اولی هجوم ملخها بود و دومی تاریکی و دیگری مرگ فرزندان اول از مصریان بود. با این بلای آخرین خدا شلاق غضب را بر گردن فرعون فرود می آورد:
ملخ ها می آیند و این باد شرقی است که ملخها را به مصر می آورد:
باد شرقی از کجا آمد؟
می دانیم که مصر در غرب جغرافیایی نسبت به عربستان امروزی و یا حجاز قبلی است و کاملا در موازات آن قرار گرفته است. بنابر این باد شرقی حتما از سر زمین عربستان وزیده که حتی امروزه نیز مر کز تجمع ملخها و پایگاه دائمی آنها ست. یعنی بادی شدید از سمت عربستان به سمت مصر وزیده و ملخهای آن سرزمین را بر سر روی مصریان باریده است. متاسفانه امروزه نیز شاهد هجوم ملخها از عربستان به سرزمین های اطراف از جمله ای ان هستیم .
۱خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو زیرا که من دل فرعون و دل بندگانش را سخت کردهام، تا این آیات خود را در میان ایشان ظاهر سازم.
۲ و تا آنچه در مصر کردم و آیات خود را که در میان ایشان ظاهر ساختم، بگوش پسرت و پسر پسرت بازگویی تا بدانید که من یهوه هستم.»
۳ پس موسی و هارون نزد فرعون آمده، به وی گفتند: «یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: تا به کی از تواضع کردن به حضور من ابا خواهی نمود؟ قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.
۴ زیرا اگر تو از رها کردن قوم من ابا کنی، هرآینه من فردا ملخها در حدود تو فرود آورم.
۵ که روی زمین را مستور خواهند ساخت، به حدی که زمین را نتوان دید، و تتمّه آنچه رَسته است که برای شما از تگرگ باقی مانده، خواهند خورد، و هر درختی را که برای شما در صحرا روییده است، خواهند خورد.
۶ و خانه تو و خانههای بندگانت و خانههای همه مصریان را پر خواهند ساخت، به مرتبهای که پدرانت و پدران پدرانت از روزی که بر زمین بودهاند تا اَلیوم ندیدهاند.» پس روگردانیده، از حضور فرعون بیرون رفت.
۷ آنگاه بندگان فرعون به وی گفتند: «تا به کی برای ما این مرد دامی باشد؟ این مردمان را رها کن تا یهوه، خدای خود را عبادت نمایند. مگر تابحال ندانستهای که مصر ویران شده است؟»
۸ پس موسی و هارون را نزد فرعون برگردانیدند، و او به ایشان گفت: «بروید و یهوه، خدای خود را عبادت کنید. لیکن کیستند که میروند؟»
۹ موسی گفت: «با جوانان و پیران خود خواهیم رفت، با پسران و دختران، و گوسفندان و گاوان خود خواهیم رفت، زیرا که ما را عیدی برای خداوند است.»
۱۰ بدیشان گفت: «خداوند با شما چنین باشد، اگر شما را با اطفال شما رهایی دهم. با حذر باشید زیرا که بدی پیش روی شماست!
۱۱ نه چنین! بلکه شما که بالغ هستید رفته، خداوند را عبادت کنید، زیرا که این است آنچه خواسته بودید.» پس ایشان را از حضور فرعون بیرون راندند.
۱۲ و خداوند به موسی گفت: «دست خود را برای ملخها بر زمین مصر دراز کن، تا بر زمین مصر برآیند، و همه نباتات زمین را که از تگرگ مانده است، بخورند.»
۱۳ پس موسی عصای خود را برزمین مصر دراز کرد، و خداوند تمامی آن روز، و تمامی آن شب را بادی شرقی بر زمین مصر وزانید، و چون صبح شد، باد شرقی ملخها را آورد.
۱۴ و ملخها بر تمامی زمین مصر برآمدند، و در همه حدود مصر نشستند، بسیار سخت که قبل از آن چنین ملخها نبود، و بعد از آن نخواهد بود.
۱۵ و روی تمامی زمین را پوشانیدند، که زمین تاریک شد و همه نباتات زمین و همه میوه درختان را که از تگرگ باقی مانده بود، خوردند، به حدی که هیچ سبزی بر درخت و نبات صحرا در تمامی زمین مصر نماند.
۱۶ آنگاه فرعون، موسی و هارون را به زودی خوانده، گفت: «به یهوه خدای شما و به شما گناه کردهام.
۱۷ و اکنون این مرتبه فقط گناه مرا عفو فرمایید، و از یهوه خدای خود استدعا نمایید تا این موت را فقط از من برطرف نماید.»
۱۸ پس از حضور فرعون بیرون شده، از خداوند استدعا نمود.
باد غربی ملخ ها را می برد
باد غربی از کجا آمد؟
امروزه در مغرب و سمت غربی مصر لیبی وجود دارد که آن زمان وجود نداشت و لی الجزایر و مراکش در غرب مصر بودند و هستند و سپس در یا وجود دارد. پس باید باد غربی از در یا وزیده و الجزایر را طی کرده و به مصر وارد شده و ملخها را به دریای مابین عربستان و مصر ریخته باشد.
۱۹ و خداوند باد غربیای بسیار سخت برگردانید، که ملخها را برداشته، آنها را به دریای قلزم ریخت، و در تمامی حدود مصر ملخی نماند.
۲۰ اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، که بنیاسرائیل را رهایی نداد.
بلای تاریکی که می توانستند آنرا احساس کنند.
۲۱ و خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان برافراز، تا تاریکیای بر زمین مصر پدید آید، تاریکیای که بتوان احساس کرد.»
۲۲ پس موسی دست خود را به سوی آسمان برافراشت، و تاریکی غلیظ تا سه روز در تمامی زمین مصر پدید آمد
۲۳ و یکدیگر را نمیدیدند.و تا سه روز کسی از جای خود برنخاست، لیکن برای جمیع بنیاسرائیل در مسکنهای ایشان روشنایی بود.
۲۴ و فرعون موسی را خوانده، گفت: «بروید خداوند را عبادت کنید، فقط گلهها و رمههای شما بماند، اطفال شما نیز با شما بروند.»
۲۵ موسی گفت: «ذبایح و قربانیهای سوختنی نیز میباید به دست ما بدهی، تا نزد یهوه، خدای خود بگذرانیم.
۲۶ مواشی ما نیز با ما خواهد آمد، یک سُمی باقی نخواهد ماند زیرا که از اینها برای عبادت یهوه، خدای خود میباید گرفت، و تا بدانجا نرسیم، نخواهیم دانست به چه چیز خداوند را عبادت کنیم.»
۲۷ و خداوند ، دل فرعون را سخت گردانید که از رهایی دادن ایشان اِبا نمود.
۲۸ پس فرعون وی را گفت: «از حضور من برو! و با حذر باش که روی مرا دیگر نبینی، زیرا در روزی که مرا ببینی خواهی مرد.»
۲۹ موسی گفت: «نیکو گفتی، روی تو را دیگر نخواهم دید.»
بلای آخر نیز رسید: اولین فرزندان مردند.
در این بلا فرعون با همه مصر شریک می شد چون:
۱ و خداوند به موسی گفت: «یک بلای دیگر بر فرعون و بر مصر میآورم، و بعد از آن شما را از اینجا رهایی خواهد داد، و چون شما را رها کند، البته شما را بالکلّیه از اینجا خواهد راند.
۲ اکنون به گوش قوم بگو که هر مرد از همسایه خود، و هر زن از همسایهاش آلات نقره و آلات طلا بخواهند.»
۳ و خداوند قوم را در نظر مصریان محترم ساخت. و شخص موسی نیز در زمین مصر، در نظر بندگان فرعون و در نظر قوم، بسیار بزرگ بود.
۴ و موسی گفت: « خداوند چنین میگوید: قریب به نصف شب در میان مصر بیرون خواهم آمد.
۵ و هر نخستزادهای که در زمین مصر باشد، از نخستزاده فرعون که بر تختش نشسته است، تا نخستزاده کنیزی که در پشت دستاس باشد، و همه نخستزادگان بهایم خواهند مرد.
۶ و نعره عظیمی در تمامی زمین مصر خواهد بود که مثل آن نشده، و مانند آن دیگر نخواهد شد.
۷ اما بر جمیع بنیاسرائیل سگی زبان خود را تیز نکند، نه بر انسان و نه بر بهایم، تا بدانید که خداوند در میان مصریان و اسرائیلیان فرقی گذارده است.
۸ و این همه بندگان تو به نزد من فرود آمده، و مرا تعظیم کرده، خواهند گفت: تو و تمامی قوم که تابع تو باشند، بیرون روید! و بعد از آن بیرون خواهم رفت.» پس از حضور فرعون در شدت غضب بیرون آمد.
۹ و خداوند به موسی گفت: «فرعون به شما گوش نخواهد گرفت، تا آیات من در زمین مصر زیاد شود.»
۱۰ و موسی و هارون جمیع این آیات را به حضور فرعون ظاهر ساختند. اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، و بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی نداد.
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف
با آدم جاهل چگونه برخورد کنیم؟
"و بندگان خداى رحمان کسانى اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى دهند."
آیه ۶۳ سوره فرقان
(فقط سلام کن اگر با تو حرفی و خطابی داشت و اگر نداشت از همان سلام هم بگذر!)
خودمان می گوییم "جاهل" است، یعنی:
-ممکن است به ما اهانت کند،
-ممکن است ما را مسخره کند،
-ممکن است ما را اذیت کند،
-ممکن است برای ما درد سر ایجاد کند،
-ممکن است صدمه جانی به ما بزند،
وخیلی چیزهای دیگر...
خوب تکلیف منطقی و عقلانی ما چیست؟
-در گیرشدن بااو ؟
-او را نصیحت کردن؟
-با او وارد جر و بحث شدن؟
-به او متلک پراندن؟
-برای او از اخلاق و فلسفه گفتن؟
-او را تهدید کردن؟
-و...
...
ما خودمان که قبول کرده ایم او " جاهل " است و همه جاهل ها هم ضعیف نیستند . حتی ممکن است از ما قویتر باشند. پس راه نجات همان است که سلامی کرده و بگذریم .
-این سلام ، سلام نجات است ،
-سلام امنیت و امان است .
-سلم عقل و دانایی است.
سعدی شاعر فهیم و نکته سنج ایر انی گفته است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست با دوستان مروت با دشمنان مدارا
برای خیلی ها این دستور فر هنگی سعدی هم چون نسخه نجات عمل کرده است