سیری در کتابهای مقدس

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر
سیری در کتابهای مقدس

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر

کتابها ی مقدس(انجیل بارنابا): فصل ۲۷ و ۲۸ : بقیه داستان ابر اهیم و پدرش و نجات ابراهیم از آتش از زبان عیسی مسیح


ادامه از نوشتار پیشین

انجیل بارنابا

۱) شاگردان از حماقت پیرمرد خندیدند و از زیرکی ابراهیم متحیّرانه باز ایستادند.

(۲) لیکن یسوع ایشان را سرزنش نموده، فرمود: «هر آینه به تحقیق فراموش نمودید کلام پیغمبری را که فرموده: خندهِ‌ی عاجل بیم‌دهنده به گریهٔ پسین است.»

(۳) نیز فرمود: «مرو به آن جا که خنده است؛ بلکه بنشین آن جا که ناله می‌کنند.»

(۴) «چون که این زندگی در شقاوت و سختی به سر می‌رود.»

(۵) آن گاه یسوع فرمود: «مگر نمی‌دانید که خدای در زمان موسی مردمان بسیاری را در مصر به جانوران هولناک مسخ فرموده؟»

(۶) «به جهت آن که ایشان خندیدند و به دیگران ریشخند نمودند.»

(۷) «حذر کنید از این که بخندید بر کسی؛ زیرا بدان سبب خواهید گریست گریستنی.»

(۸) شاگردان گفتند: همانا ما از بی‌خردی پیرمرد خندیدیم.

(۹) آن وقت یسوع فرمود: «حق می‌گویم شما را؛ هر مانندی مانند خود را دوست دارد و در آن خوشحال می‌یابد.»

(۱۰) «از این رو اگر شما کودن نبودید، هر آینه از کم خردیِ کودنی نمی‌خندیدید.»

(۱۱) آنان گفتند خدای به ما رحم نماید.

(۱۲) یسوع فرمود: «چنین بادا.»

(۱۳) آن وقت فیلّپس گفت: ای معلم، چگونه شد که پدر ابراهیم خواست که پسرش را بسوزاند؟

(۱۴) یسوع فرمود: «چون ابراهیم به سن دوازده سال رسید، روزی پدرش به او گفت: فردا عید همهٔ خدایان است.»

(۱۵) «از این رو زود است برویم به هیکل بزرگ و هدیه‌ای برای خدای خود، بعل، ببریم.»

(۱۶) «تو برمی‌گزینی برای خود خدایی را.»

(۱۷) «ابراهیم به مکر جواب داد: شنیدم و فرمانبردارم، ای پدر من.»

(۱۹) «پس بامدادان به هیکل پیش از همه کس درآمدند.»

(۲۰) «لیکن ابراهیم در جامهٔ زیرین، تبری پنهانی همراه برده بود.»

(۲۱) «چون به هیکل در آمدند و جمعیت فراوان شد، ابراهیم خود را پشت بتی در کنج تاریکی، در هیکل پنهان نمود.»

(۲۲) «چون پدرش بازگشت گمان کرد که ابراهیم پیش از او به خانه رفته و درنگ ننمود که از او جست وجو نماید.»


فصل ۲۸


چون همه کس از هیکل بازگشتند، کاهنان هیکل را قفل زدند و رفتند.»

(۲) «پس آن وقت ابراهیم تبر را گرفته و دست و پای همهٔ بتان را قطع فرمود، مگر خدای بزرگ بعل را.»

(۳) «آن گاه تبر را نهاد نزد پاهای او، میان خورده‌های پیکرانی که قطعه قطعه ریخته شده بودند؛ زیرا در قدیم‌العهد تألیف شده از اجزا بودند.»

(۴) «چون ابراهیم از هیکل خارج می‌شد، جماعتی از مردم او را دیدند.آ‎ن‌ها گمان نمودند که داخل شده تا چیزی از هیکل بدزدد؛ پس او را گرفتند.»

(۵) «و چون او را به هیکل رساندند و دیدند که خدایان ایشان قطعه قطعه شکسته شده‌اند، ناله‌کنان فریاد زدند: زود باشید ای قوم، باید بکشیم او را که خدایان ما را کشته.»

(۶) «پس قریب ده هزار مرد با کاهنان به سوی آن جا روی نمودند و از ابراهیم پرسیدند از علتی که به واسطهٔ آن خدایان ایشان را خورد کرده بود.»

(۷) «ابراهیم جواب داد: به درستی که شما هر آینه بی‌خردان هستید.»

(۸) «مگر انسان خدای را تواند کشت؟»

(۹) «به درستی آن کس که کشته‌است آن‌ها را جز این نیست که او آن خدای بزرگ است.»

(۱۰) «مگر نمی‌بینید تبری که او راست، در دو قدمی اوست؟»

(۱۱) «او برای خود همسران نمی‌خواهد.»

(۱۲) «این زمان پدر ابراهیم که سخن‌های ابراهیم را دربارهٔ خدایان ایشان به یاد داشت، از راه رسید.»

(۱۳) «او تبری را که با آن ابراهیم بتان را در هم شکسته بود شناخت.»

(۱۴) «پس فریاد زد: جز این نیست که این پسر خیانتکار من، خدایان ما را کشته؛ زیرا این تبر، تبر من است.»

(۱۵) «با آن‌ها حکایت کرد آن چه را که میان او و پسرش گذشته بود»

(۱۶) «پس قوم مقدار بزرگی از هیزم جمع کردند.»

(۱۷) «دو دست و پای ابراهیم را بستند.»

(۱۸) «او را بر روی هیزم‌ها گذاشته و زیر آن آتش نهادند.»

(۱۹) «پس آن وقت خدای، به واسطهٔ فرشته جبرئیل، به آتش امر نمود که بندهٔ او ابراهیم را نسوزاند.»

(۲۰) «پس آتش به شدت زبانه کشید و قریب دو هزار مرد از آنان را که حکم به مردن ابراهیم نموده بودند سوزانید.»

(۲۱) «اما ابراهبم خود را آزاد و آسوده یافت؛ زیرا فرشتهٔ خدای، او را برداشت تا به نزدیک خانهٔ پدرش، بدون این که دیده شود آن کس که برداشته او را.»

(۲۲) «آری،این چنین ابراهیم از مرگ نجات یافت.»


ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد