سیری در کتابهای مقدس

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر
سیری در کتابهای مقدس

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر

فهرست مطالبی که قرآن بعنوان کتاب دینی بر ای نخستین بار مطرح کرد(بخش بیستم) :سوره یونس بخش دوم


ادامه از نوشتار پیشین

-فهرست مطالبی که ب ای نخسنین بار توسط قرآن مطرح شد.(بخش بیستم)

-سوره یوسف پنجاه و دومین سوره ب حسب تا یخ نزول(بخش دوم)


چون (زلیخا) ملامت زنان مصری را درباره خود شنید فرستاد و از آن‌ها دعوت کرد و (مجلسی بیاراست و) به احترام هر یک بالش و تکیه‏گاهی بگسترد و به دست هر یک کاردی (و ترنجی) داد و (آن گاه با زیب و زیور یوسف را بیاراست و) به او گفت که به مجلس این زنان در آ، چون زنان مصری یوسف را دیدند بس بزرگش یافتند و دست‌های خود (به جای ترنج) بریدند و گفتند حاش للَّه که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است. (۳۱)

گفت: این است غلامی که مرا در محبتش ملامت کردید! آری من خود از وی تقاضای مراوده کردم و او عفت ورزید و اگر از این پس هم خواهش مرا رد کند البته زندانی شود و از خوارشدگان گردد. (۳۲)

یوسف گفت: ای خدا، مرا رنج زندان خوش‌تر از این کار زشتی است که اینان از من تقاضا دارند و اگر تو حیله این زنان را از من دفع نفرمایی به آن‌ها میل کرده و از اهل جهل (و شقاوت) گردم. (۳۳)

خدایش هم دعای او را مستجاب کرده و مکر و دسایس آن زنان را از او بگردانید، که خداوند شنوا و داناست. (۳۴)

و با آن‌که دلایل روشن (پاکدامنی و عصمت یوسف) را دیدند باز چنین صلاح دانستند که وی را چندی زندانی کنند. (۳۵)

و با یوسف دو جوان دیگر هم (از ندیمان و خاصان شاه) زندانی شدند. یکی از آن‌ها گفت: من در خواب دیدم که انگور برای شراب می ‏افشرم، و دیگری گفت: من در خواب دیدمی که بر بالای سر خود طبق نانی می‏برم و مرغان هوا از آن به منقار می‏خورند، (یوسفا) ما را از تعبیر آن آگاه کن، که تو را از نیکوکاران (و دانشمندان عالم) می‌بینیم. (۳۶)

یوسف در پاسخ آن‌ها گفت: من شما را پیش از آن‌که طعام آید و تناول کنید به تعبیر خوابتان آگاه می‏سازم، که این علم از چیزهایی است که خدای به من آموخته است، زیرا که من آیین گروهی را که به خدا بی‏ایمان و به آخرت کافرند ترک گفتم. (۳۷)

و از آیین پدرانم ابراهیم (خلیل) و اسحاق و یعقوب (که دین توحید و خداپرستی است) پیروی کردم، در آیین ما هرگز نباید چیزی را با خدا شریک گردانیم، این از فضل و عطای خداست بر ما و بر همه مردم لیکن اکثر مردمان شکر به جا نمی‏آورند. (۳۸)

ای دو رفیق زندان من، آیا خدایان متفرق (بی‏حقیقت مانند بتان و فراعنه و غیره) بهترند یا خدای یکتای قاهر و غالب؟ (۳۹)

(و بدانید که) آن‌چه غیر از خدا می‏پرستید، جز اسمایی (بی‏حقیقت و الفاظی بی‏معنی) نیست که شما خود و پدرانتان نامیده (و ساخته) اید، خدا هیچ حجتی بر آن نفرستاده، تنها حکمفرمای عالم وجود خداست، امر فرموده که جز آن ذات پاک یکتا کسی را نپرستید، این توحید آیین محکم است لیکن اکثر مردم بر این حقیقت آگه نیستند. (۴۰)

ای دو رفیق زندان من، اما یکی از شما ساقی شراب شاه خواهد شد و اما آن دیگری به دار آویخته شود و مرغان مغز سر او را بخورند. در قضای الهی راجع به امری که سؤال کردید چنین حکم شده است. (۴۱)

آن گاه از رفیقی که اهل نجاتش یافت درخواست کرد که مرا نزد خواجه‌ی خود یاد کن (باشد که چون بی‏تقصیرم بیند از زندانم برهاند) اما شیطان از خاطر آن یار زندانی برد که یوسف را نزد خواجه‏اش یاد کند، بدین سبب در زندان چندین سال محبوس بماند. (۴۲)

و پادشاه مصر (با ملازمان و دانشمندان دربار خود) گفت: من خوابی دیدم که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می‏خورند و هفت خوشه سبز دیدم و هفت خوشه خشک (که خوشه‏های سبز را نابود کردند)، ای بزرگان ملک مرا به تعبیر این خوابم اگر علم خواب می‏دانید آگاه گردانید. (۴۳)

آن‌ها گفتند: خواب‌های پریشان است و ما تعبیر خواب‌های پریشان نمی‏دانیم. (۴۴)

و آن (رفیق زندانی یوسف) که نجات یافته بود و بعد از چندین سال به یاد یوسف افتاد گفت: من شما را به تعبیر این خواب آگاه می‏سازم، مرا (نزد یوسف زندانی) فرستید. (۴۵)

(در زندان رفت و گفت) یوسفا! ای که هر چه گویی همه راست گویی، ما را به تعبیر این خواب که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می‏خوردند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک (که آن‌ها را نابود ساختند) آگاه گردان، باشد که نزد مردم بازگردم و (شاه و دیگران همه تعبیر خواب و مقام تو را) بدانند. (۴۶)

یوسف گفت: باید هفت سال متوالی زراعت کنید و هر خرمن را که درو کنید جز کمی که قوت خود می‏سازید همه را با خوشه در انبار ذخیره کنید. (۴۷)

که چون این هفت سال بگذرد هفت سال قحطی پیش آید که ذخیره شما را بخورند جز اندکی که (برای تخم کاشتن) در انبار نگه دارید. (۴۸)

آن گاه بعد از سنوات قحط و شدت مجاعه باز سالی آید که مردم در آن به آسایش و وسعت و فراوانی نعمت می‏رسند. (۴۹)

شاه گفت: زود او را نزد من بیاورید. چون فرستاده شاه نزد یوسف آمد یوسف به او گفت: باز گرد و شاه را بپرس چه شد که زنان مصری همه دست خود بریدند؟ آری خدای من به مکر آنان (و بی‏گناهی من) آگاه است. (۵۰)

شاه (با زنان مصر) گفت: حقیقت حال خود را که خواهان مراوده با یوسف بودید بگویید، همه گفتند: حاش للَّه که ما از یوسف هیچ بدی ندیدیم. در این حال زن عزیز مصر اظهار کرد که الآن حقیقت آشکار شد، من با یوسف عزم مراوده داشتم و او البته از راستگویان است. (۵۱)

(یوسف در ادامه سخن خود به فرستاده شاه گفت) من این کشف حال برای آن خواستم تا عزیز مصر بداند که من هرگز در نهانی به او خیانت نکردم و بداند که خدا هرگز مکر و خدعه خیانتکاران را به مقصود نمی‏رساند. (۵۲)

و من (خودستایی نکرده و) نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرّا نمی‏دانم، زیرا نفس امّاره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت وا می‏دارد جز آن‌که خدای من رحم کند، که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است. (۵۳)

شاه گفت: او را نزد من آرید تا او را از خاصان خود گردانم. چون با او هر گونه سخن به میان آورد به او گفت: تو امروز نزد ما صاحب منزلت و امین هستی. (۵۴)

(یوسف به شاه) گفت: در این صورت مرا به خزانه‏داری مملکت منصوب دار که من در حفظ دارایی و مصارف آن دانا و بصیرم. (۵۵)

و این چنین ما یوسف را در زمین (مصر) بدین منزلت رسانیدیم که هر جا خواهد جای گزیند و فرمان براند، که هر کس را ما بخواهیم به لطف خاص خود مخصوص می‏گردانیم و اجر هیچ کس از نیکوکاران را (در دنیا) ضایع نمی‏گذاریم. (۵۶)

و البته اجر عالم آخرت برای اهل ایمان و مردم پرهیزکار بسیار بهتر (از اجر و مقام دنیوی) است. (۵۷)

و برادران یوسف (که در کنعان به قحطی مبتلا شدند چهل سال بعد از فروختن یوسف، به مصر) نزد وی آمدند در حالی که او برادران را شناخت ولی آن‌ها وی را نشناختند. (۵۸)

(برادران از یوسف در مقابل متاعی که آورده بودند طعام خواستند) و یوسف چون بار غلّه آن‌ها را بست گفت: می‏خواهم در سفر دیگر برادر پدری خود (بنیامین) را نزد من بیاورید، نمی‏بینید که من پیمانه را تمام می‏دهم و بهترین میزبانم؟ (۵۹)

و اگر آن برادر را همران نیاورید نزد من پیمانه خواربار نخواهید داشت و نزدیک من نشوید. (۶۰)

ادامه دارد

۱۲ موضوع


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد