ادامه از نوشتار پیشین
انجیل بارنابا فصل بیست و یکم
۱(یسوع بر شد به کفر ناحوم و نزدیک شهر شد.
(۲) ناگهان شخصی از میان قبرها برآمد. در او دیوی بود که بر او چیره شده بود؛ به اندازهای که هیچ زنجیری تاب نگهداری او را نداشت و به مردم زیان بسیاری می رسانید.
(۳) دیوها از دهان او فریاد برآوردند و گفتند: ای قدوس خدای، پیش از وقت چرا آمدی تا ما را از جا برکنی.؟
(۴) آن گاه زاری نمودند به او که بیرونشان ننماید،
(۵) یسوع از ایشان پرسید: «شمارتان چند است؟»
(۶) جواب دادند: شش هزار و ششصد و شصت و شش.
(۷) پس چون شاگردان این بشنیدند هراسان شدند و به یسوع زاری کردند که برود.
(۸) در این وقت یسوع جواب داد «کجا شد ایمان شما؟ بر شیطان واجب است که برود، نه بر من.»
(۹) پس در این وقت دیوها فریاد کردند و گفتند: به درستی که ما بیرون میشویم؛ لیکن بگذار ما را که در این گرازها در آییم.
(۱۰) در آن جا پهلوی دریا قریب ده هزار گراز کنعانیان را بود که میچرخیدند.
(۱۱) پس یسوع فرمود: «بیرون شوید و در گرازها داخل شوید.»
(۱۲) پس دیوها در گرازها داخل شدند با فریاد وآنها را به دریا انداختند.
(۱۳) آن وقت شبانانِ گرازها به شهر ریختند و حکایت نمودند هر آن چه بر دست یسوع جاری شده بود.
(۱۴) از آن جا مردمان شهر بیرون آمدند و یسوع و آن مردی را که شفا گرفته بود یافتند.
(۱۵) هراسان شدند مردان و زاری نمودند به یسوع که از حدود ایشان بیرون رود.
(۱۶) پس از آن جا برگشت از ایشان و به نواحی صور و صیدا بر آمد.
(۱۷) ناگاه زنی از کنعان با دو فرزندش از بلاد خود آمد تا یسوع را ببیند.
(۱۸) دید او را با شاگردانش میآید فریاد بر آورد: ای یسوع، پسر داوود، رحم کن بر دختر من که شیطان رنجهاش میدارد.
(۱۹) یسوع هیچ جواب نداد زیرا ایشان از اهل ختنه نبودند.
(۲۰) شاگردان ترحم کردند و گفتند: ای معلم، ترحم کن بر ایشان و نظر کن که چه سخت داد و فریاد دارند.
(۲۱) یسوع جواب داد: «به درستی که من فرستاده نشدهام، مگر به طایفهٔ اسراییل.»
(۲۲) پس آن زن و دو پسرش پیش رفتند به سوی یسوع نالهکنان و آن زن گفت: ای یسوع، پسر داوود، به من رحم کن.
(۲۳) یسوع جواب داد: «خوش نیست که نان از دست کودکان گرفته و برای سگان انداخته شود.»
(۲۴) و این را محض نجاست ایشان بفرمود؛ زیرا ایشان اهل ختنه نبودند.
(۲۵) زن جواب داد: ای آقای من، به درستی که سگان میخورند از خوردههایی که میریزد از سفرهی صاحبانشان.
(۲۶) آن هنگام یسوع از سخن زن دگرگون شد و فرمود: «ای زن، به درستی که ایمان تو هر آینه عظیم است.»
(۲۷) آن گاه دستهای خویش را به سوی آسمان بلند نمود و خدای را بخواند. سپس فرمود: «ای زن دختر تو را آزادکردم؛ پس برو به راه خویش بسلامت.»
(۲۸)آن زن رفت چون به خانهٔ خویش باز آمد، دختر خود را یافت که تسبیح خدای میکند.
(۲۹)از این بود که آن زن گفت: حقاً خدایی به جز خداوند اسراییل نیست.
(۳۰) از این جهت خویشان او به شریعت پیوستند، به جهت عمل به شریعتی که در کتاب موسی نوشته شده.
ادامه دارد...
روح و رازهای آن
"و در باره روح از تو مى پرسند بگو روح امر پرودگار من است و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است "
آیه ۸۵ سوره اسراء قرآناگر دارد بیست دو گرم می باشد.
.. اگر وزن داشته باشد باید آنهم از سنخ ماده باشد؟
ولی چرا قابل پیگری و ردیابی نیست..
چرا شکلی ندارد؟
اگر بر اساس آیه فوق مطلب را تجزیه و تحلیل کنیم دو چیز مشخص می شود:
۱-روح چیزی است که فقط خدا حقیقت آنرخ می داند و بس ! و کنترل آن نیز در دست اوست.
۲-روح نیز در محدوده دانش و علم قرار دارد. چرا که خداوند در همین آیه می گوید: به شما از دانش میزان اندکی داده شده است. به بیان دیگر باید علمی پوشیده و مخفی باشد که "روح" را بتوان با آن شناخت.چه گونه سخن گوییم
سخن بر اساس عدالت
۱-.چون سخن گویید دادگرى کنید هر چند در باره خویشاوند شما باشد و به پیمان خدا وفا کنید اینهاست که خدا شما را به آن سفارش کرده است باشد که پند گیرید
آیه (۱۵۲) انعامسخن بر اساس حق و حقیقت
۲-اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا پروا دارید و سخنى استوار(بجا و درست) گوییدآیه (۴۴ ) سوره طه
آیه (۲۳۵) نساء
ایه (۶۳)
آیه (۹) سوده نساء
ادامه از نوشتار پیشین
بوته مشتعل
انجیل کتاب عهد عتیق فصل چهارم
۱ و اما موسی گله پدر زن خود، یترون ، کاهن مدیان را شبانی میکرد؛ و گله را بدان طرف صحرا راند و به حوریب که جبل الله باشد آمد.
۲ و فرشته خداوند در شعله آتش از میان بوتهای بر وی ظاهر شد. و چون او نگریست، اینک آن بوته به آتش مشتعل است اما سوخته نمیشود.
۳ و موسی گفت: «اکنون بدان طرف شوم، و این امر غریب را ببینم، که بوته چرا سوخته نمیشود.»
۴ چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدان سو میشود، خدا از میان بوته به وی ندا در داد و گفت: «ای موسی! ای موسی!» گفت: «لبیک»
۵ گفت: «بدین جا نزدیک میا، نعلین خود را از پایهایت بیرون کن، زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدس است.»
۶ و گفت: «من هستم خدای پدرت، خدای ابراهیم، و خدای اسحاق، و خدای یعقوب.» آنگاه موسی روی خود را پوشانید، زیرا ترسید که به خدا بنگرد.
۷ و خداوند گفت: «هر آینه مصیبت قوم خود را که در مصرند دیدم، و استغاثه ایشان را از دست سرکاران ایشان شنیدم، زیرا غمهای ایشان را میدانم.
۸ و نزول کردم تا ایشان را از دست مصریان خلاصی دهم، و ایشان را از آن زمین به زمین نیکو و وسیع برآورم، به زمینی که به شیر و شهد جاری است، به مکان کنعانیان و حتیان و اموریان و فرزیان و حویان و یبوسیان.
۹ و الان اینک استغاثه بنی اسرائیل نزد من رسیده است، و ظلمی را نیز که مصریان بر ایشان میکنند، دیدهام.
۱۰ پس اکنون بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم، و قوم من، بنیاسرائیل را از مصر بیرون آوری.»
۱۱ موسی به خدا گفت: «من کیستم که نزد فرعون بروم، و بنیاسرائیل را از مصر بیرون آورم؟»
۱۲ گفت: «البته با تو خواهم بود. و علامتی که من تو را فرستادهام، این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آوردی، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد.»
۱۳ موسی به خدا گفت: «اینک چون من نزد بنیاسرائیل برسم، و بدیشان گویم خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است، و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟»
۱۴ خدا به موسی گفت: هستم آنکه هستم.» و گفت: «به بنیاسرائیل چنین بگو: اهیه (هستم) مرا نزد شما فرستاد.»
۱۵ و خدا باز به موسی گفت: «به بنیاسرائیل چنین بگو، یهوه خدای پدران شما، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خداییعقوب ، مرا نزد شما فرستاده. این است نام من تا ابدالاباد، و این است یادگاری من نسلاً بعد نسل.
۱۶ برو و مشایخ بنیاسرائیل را جمع کرده، بدیشان بگو: یهوه خدای پدران شما، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، به من ظاهر شده، گفت: هر آینه از شما و از آنچه به شما در مصر کردهاند، تفقد کردهام.
۱۷ و گفتم شما را از مصیبت مصر بیرون خواهم آورد، به زمین کنعانیان و حتیان و اموریان و فرزیان و حویان و یبوسیان، به زمینی که به شیر و شهد جاری است.
۱۸ و سخن تو را خواهند شنید، و تو با مشایخ اسرائیل، نزد پادشاه مصر بروید، و به وی گویید: یهوه خدای عبرانیان ما را ملاقات کرده است. و الان سفر سهروزه به صحرا برویم، تا برای یهوه خدای خود قربانی بگذرانیم.
۱۹ و من میدانم که پادشاه مصر شما را نمیگذارد بروید، و نه هم به دست زورآور.
۲۰ پس دست خود را دراز خواهم کرد، و مصر را به همه عجایب خود که در میانش به ظهور میآورم خواهم زد، و بعد از آن شما را رها خواهد کرد.
۲۱ و این قوم را در نظر مصریان مکرّم خواهم ساخت، و واقع خواهد شد که چون بروید تهیدست نخواهید رفت.
۲۲ بلکه هر زنی از همسایه خود و مهمانِخانه خویش آلات نقره و آلات طلا و رخت خواهد خواست، و به پسران و دختران خود خواهید پوشانید، و مصریان را غارت خواهید نمود.»
ادامه دارد...
ادامه از نوشتار پیشین
انجیل بارنابا
فصب بیستم
یسوع به ناصره می رود
۱)یسوع به سوی دریای جلیل رفت و در کشتی نشست، سفر کنان به سوی شهر خود ناصره.
(۲) پس اضطراب عظیمی در دریا پدید آمد تا حدی که کشتی مشرف به غرق شد.
(۳) در این وقت یسوع در جلوی کشتی در خواب بود.
(۴) شاگردانش نزدیک او شدند و او را بیدار کردند و گفتند که ای آقا، خود را برهان؛ زیرا ما هلاک میشویم.
(۵) احاطه کرد آنها را خوف عظیم، به سبب باد تندی که مخالف بود و خروش دریا.
(۶) پس یسوع برخاست و متوجه کرد چشمهای خود را به سوی آسمان و گفت: «یا الوهیم(۱۹ ال صباؤت، رحم کن بر بندگان.»
(۷) چون یسوع این بفرمود، فوراً باد آرام گرفت و دریا ساکن شد.
(۸) ملاحان بیتاب شدند و گفتند که این چه کسی است که حتی دریا و باد اطاعت او میکنند؟
(۹) چون کشتی به شهر ناصره رسید، ملاحان در شهر نشر دادند همهٔ آنچه را که یسوع کرده بود.
(۱۰) کاتبان وعالمان پیش روی یسوع ایستادند و گفتند: هر آینه به تحقیق شنیدهایم چه بسیار کارها که در دریا و یهودیه کردهای؛ پس در حال بیاور ما را معجزهای از معجزات، این جا در وطن خود؛
(۱۱) یسوع جواب داد: «این گروه بیایمان طلب مینمایند معجزهای را لیکن نخواهد شد آنان را هرگز؛ زیرا هیچ پیغمبری در وطن خود پذیرفته نمیشود. هر آینه به تحقیق در زمان ایلیا بیوگان بسیاری در یهودیه بودند؛ لیکن او فرستاده نشد تا پرستاری شود، مگر به بیوهٔ صیدا.»
(۱۲) «نیز در زمان الشیع در یهودیه پیسهای بسیاری بودند؛ لیکن صحت نیافت مگر نعمان سریانی.»
(۱۳) اهل شهر به خشم آمدند از او و گرفتند و بردند او را به کنار کندگاه سیل تا بیندازند او را؛ لیکن یسوع روان شد در وسط و از ایشان بازگشت.
۱-اِلوهیم (به عبری: אֱלוֹהִים , אלהים) واژهای عبری است که برای بیان مفاهیم مربوط به خداشناسی به کار میرود. الوهیم سومین واژهای است که در تورات بکاررفته است.برخی آنرا خدایان ترجمه کرده اند. اصولا واژه الوه در عبری بمعنی خدا می باشد.