انجیل بارنا
فصل دهم
پیامبر شدن عیسی مسیح
)۱چون یسوع رسید به سی سال از عمر – چنان که خبر داد مرا به آن خودش – بر کوه زیتون بر آمد با مادرش تا زیتون بچیند.
(۲) در بین این که نماز میکرد در ظهر، به این کلمات رسید که: «ای پروردگار من به رحمت...» که ناگاه نور تابانی فرا گرفت او را و انبوهی که حساب نمیشد از ملائکه. میگفتند: باید تمجید شود خدای.
(۳) پس پیش نمود برای او فرشتهٔ جبرئیل کتابی را که گویا آن آینهٔ درخشانی بود.
(۴) پس نازل شد بر دل یسوع چیزی که شناخت به او آن چه را که خدای کرده و آن چه را که خدای گفته و آن چه را که خدای میخواهد؛ حتی هر چیزی برهنه و مکشوف شد برای او.
(۵) هر آینه به تحقیق به من فرمود: «تصدیق کن ای برنابا، این که به درستی میشناسم هر پیغام و هر پیغمبری را، و همهٔ آنچه میگویم همانا به تحقیق آمدهاست از آن کتاب.»
(۶) چون این نمایش جلوهگر شد بر یسوع و دانست که او پیغمبری است فرستاده شده به سوی خانهٔ اسراییل باز نمود مریم مادر خود را به همهٔ آن و فرمود او را این که، مترتب خواهد شد بر این، تحمّل مشقت بزرگی از برای مجد خدای و این که او نمیتواند پس از این به سر برد با او و خدمت او نماید.
(۷) پس چون مریم شنید این را، جواب داد: ای فرزند، به درستی که من خبر داده شدهام به تمام اینها پیش از آن که متولد شوی؛ پس با مجد باد نام خدای قدوس.
(۸)از آن روز جدا شد یسوع از مادر خود تا بپردازد به وظیفهٔ پیغمبری خود.
امیر تهرانی
ح.ف
گزارش یک قتل تاریخی
«...هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسانها را کشته است...»
سوره مائده آیه ۳۲
این آیه حکایتی دارد به قدمت طول عمر بشری که از نسل آدم و حوا بودند.حکایت برادری که اولین قتل تاریخ را انجام داد.
قرآن در این ارتباط می گوید!
داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان بخوان هنگامى که [هر یک از آن دو] قربانیى پیش داشتند پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد [قابیل] گفت حتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفت خدا فقط از تقواپیشگان مى پذیرد
اگر دست خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى ترسم (۲۸)
من مى خواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى خدا] بازگردى و در نتیجه از اهل آتش باشى و این است سزاى ستمگران
پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد (۳۰)
پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)
از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده روى مى کنند (۳۲)
بخشی از آخرین آیات یعنی آنجا که می گوید...!هرکسی که کس دیگری را که مرتکب قتل نشده بکشد گویی تمام مردمان زنده دنیا را بکشد
وکسی که شخصی را از مرگ نجات دهد گویی تمام مردمان زنده دنیا را از مرگ نجات داده است
این دوجمله کافی است که هیچ انسانی دست به خود کشی نزند.چون عموما کسی که دست به خود کشی می زند در کار ی و یا رابطه ای شکست خورده است که می خواهد خود را بکشد.ولی نمی داند که با کشتن خود که در اصل او نیز بی گناه است دست خود را به خون همه زندگان آلوده است.
پس خوشا بر آنانکه توانسته و یا می توانند در لحظات جاودانه کسی را از مرگ نجات دهند که گویی همه زندگان را نجات دهتد.
تا آنجا که من اطلاع دارم چنین آیه و گفتاری در هیچ یک از کتابهای آسمانی وجود ندارد.
قبل از خودکشی حتما این کار ها را انجام دهید!
پس اگر قصد خود کشی دارید ابتدا سعی کنید:
گره از کار کسی باز کنید !
به در مانده ای کمکی کنید،!
به غمزده ای دلداری دهید!
از دوستی احوالپرسی کنید!
، بدیدن کسی که دوستش دا رید بروید!
به درد دل کسی مثل خودتان گوش دهید و اورا یاری فکری دهید که چگونه نجات پیداکند!
به یتیمخانه ای بروید و بر چهره یتیمان لبخندی بزنید و از آنان دلجویی کنید!
از بیماران عیادت کنید وبرایشان آرزوی سلامتی کنید!
...مطمئن باشید که از خودکشی منصرف خواهید شد.
انجیل بارنابا فصل هشتم
پس از آن که آن سه دانشمند ایر انی ظهور مسیح را تایید و حمایت کردند و حمایتهای مالی و هدایای خود را به حضور او تقدیم کرده و در مقابلش سر تعظیم فرود آوردند و خطر هیرودس را افشاء کردند مریم و یوسف و عیسی نوزاد با آن کمکها به مصر گریختند تا هیرودس مرد:
(۱چون هیرودس مُرد ظاهر شد فرشتهٔ خدای در خواب یوسف و گفت:
(۲) برگرد به یهودیه؛ زیرا مردند آنان که میخواستند مرگ طفل را.
(۳) پس یوسف گرفت طفل و مریم را و طفل به هفت سال رسیده بود و آمد به یهودیه، از آن جا که شنیده بود این که از خیلاوس پسر هیرودس حاکم در یهودیه بود.
(۴) پس رفت به سوی جلیل؛ زیرا ترسید که در یهودیه بماند.
(۵) آن گاه رفتند تا ساکن شوند در ناصره.
(۶) پس بالید طفل در نعمت و حکمت پیش خدای به مردم.
(۷) چون رسید یسوع به سنین دوازده سال، روان شد با مریم و یوسف به سوی اورشلیم تا سجده کند آن جا بر طبق شریعت پروردگار که نوشته شده در کتاب موسی.
(۸) چون تمام شد نمازهایشان برگشتند، پس از آن که گم کردند یسوع را؛ زیرا ایشان گمان کردند که او به وطن بازگشته با نزدیکان ایشان.
(۹) از این رو مریم با یوسف بازگشتند به اورشلیم و سراغ مینمودند یسوع را میان خویشان و همسایگان.
(۱۰) در روز سوم یافتند کودک را در هیکل، میانهٔ علما که محاجه میفرمود با ایشان در امر ناموس.
(۱۱) به شگفتی در آورد هر کس را به سؤالها و جوابهای خود. هر کس میگفت:
(۱۲) چگونه داده شدهاست به مثل این علم را؟ حال آن که او تازه جوان است و خواندن را نیاموخته.
(۱۳) پس ملامت نمود او را مریم و گفت: ای فرزند، این چه کاری بود که به ما کردی؟ پس به تحقیق که سراغ نمودهایم تو را من و پدرت سه روز و ما غمگین بودیم.
(۱۴) پس جواب داد یسوع «آیا نمیدانی خدمت به خدای واجب است که مقدم داشته شود بر پدر ومادر؟»
(۱۵) آن گاه یسوع نمود با مادر خود و یوسف در ناصره.
(۱۶) پس بود مطیع ایشان را به تواضع و احترام.
امیرتهرانی
ح.ف