سیری در کتابهای مقدس

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر
سیری در کتابهای مقدس

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر

وحی در 10 شماره :آیا وحی یک نوع«شعور مرموز » است؟

برخی از صاحبنظران وحی را نوعی شعور مرموز دانسته اند. مسلما از واژه «مرموز» اطلاعاتی بدست نمی آید و لی از واژه«شعور» می توان استنباط کرد که این گروه  وحی را نوعی قدر ک درک و فهم  به« آنسو رونده » و یا بقول قدیمیها « متعالی» « می دانند که تعداد اندکی از انسانها دارای آن هستند. همانطور که برخی و البته تعداد کمی از انواع بشر دارای« نبوغ» هستند.

هم نبوغ و هم شعور به آنسو رونده و متعالی  به سرعت انتقال فکر در ذهن به موضوعات و هم به « تمرکز » شدید نیاز دارند. بدون  این دو هیچ   کس نابغه ، ی شاعر ،  نویسنده و یا مکتشف نخواهد شد.

گروه زیادی از خداباوران و الهیون می گویند که چون وحی ویژگی فرا طبیعی دارد پس اصل تصور و درک حقیقت آن ممکن نمی باشد.

گروه دیگری از خداباوران و الهیون برای آن که راه را برای انسان مدرن باز کنند، آنرا به اصطلاح «حد تجربۀ دینی بشری»  تنزّل داده اند و بر این گمان هستند  که همۀ انسان ها می توانند در این تجربه شرکت جویند.

معضلی بنام پیام آور وحی؟

گروهی از تحلیلگران وجود پیام آور وحی مانند « جبرییل» را یکی از مشکلات بر سر در ک‌وحی می دانند. البته بیشتر این نوع تحلیلگران خدا ناباور هستند که اصل موضوع وحی را نمی پذیرند. البته  برخی از خداباوران عصر جدید نیز نوک حمله خود را متوجه سروش وحی جبرییل نموده و وجود او را انکار می کنند.

این در حالی است که خدا باوران جامع که به همه ارکان و میراث دینی باور دارند پذیرش فرشتگان خداوند را جزو اصول و باورهای محکم دین بشمار می آورند...

ادامه دارد...

 


وحی در ده شماره

 «انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح والنبیین من بعده …؛"

،"ما به تو وحی فرستادیم ، همان گونه که به نوحی و پیامبران پس از وحی فرستادیم."

 سوره نساء: آیه  ۱۶۳

شماره 1

وحی چیست و چگونه می توان آنرا زیر ذره بین بررسی و تحقیق قرار داد . در این ارتباط نظریات متعدد  عرضه شده که یکی از آنان می گوید:

 در الهام و مکاشفه، نقطۀ شروع  از آنِ انسان و مرهون جهد و ریاضت های وی می باشد و به عبارتی، امری اکتسابی است.

  اما وحی تفاوت عمده ای با الهام و مکاشفه دارد و آن تفاوت این است که وحی  توفیقی است  که خداوند آن را نصیب  گروه محدود ی  از انسان ها  می نماید. در این بخش دوم وحی می تواند به نبوت شخص منجر شود. » 

نمونه ای از الهام و مکاشفه های علمی

 در توجیه بخش نخست این نظریه من می توانم 

 به زندگی علمی یکی از نوابغ تاریخ علم اشاره می کنم. او کارل فریدریش گاوس ریاضیدان نابغه و فیزیکدان مشهور آلمانی است و  در توجیه روش  فکری خود جهت  پی بردن به رازهای علمی و حل مسایل گفته است: من برای آن که بتوانم به حل مسایل علمی موفق شوم و به در ک حقیقت ناشناخته ای از دانش دست یابم چند روز پیاپی آن‌قدر بروی یک  موضوع و یا یک   پرسش فکر می کنم که سرانجام گم گشتگی در زمان و مکان پیدا می کنم، بطوریکه برخی اوقات ناگهان در حالی که در خیابان و کوچه در حرکت هستم از حرکت می ایستم و اصلا فراموش می کنم که مشغول راه رفتن بودم و‌ نمی دانم چرا در آن مکان هستم . در این موقع است   که ناگهان راه حل های علمی جدید  بر من آشکار می شود و نادانسته های من به دانسته ها تبدیل می شود.

بنظر من همه آنانی که می خواهند به راز نوابغ و مکتشفین و مخترعین پی ببرند باید این اظهار نظر گاوس را چند بار بخوانند و در درک آن کوشش کنند. زیرا راز نابغه ها در همین  گفتار نهفته است.

شماره 2

از دیدگاه زبان شناسان و لغت شناسان   «وحی»  در معانی زیر تعریف می گردد  : 

-اشاره،  

-الهام 

- معنایی که در دل افکنده می شود،

- تفهیم و القای نهانی،

پیام سریع و پنهانی ، 

سخنِ در گوشی و آهسته،

   -تفهیم و القای سریع و نهانی یک مطلب به صورت های مختلف، اعم از لفظی، کتبی و اشاره.

ادامه دارد...

آیا قرآن بی نظم است؟


سها در کتاب نقد قرأن ایراداتی را بعنوان «عدم نظم و ترتیب» در قرآن ذکر می کند که بروشنی حکایت از عدم آشنایی کامل او با تاریخ تکامل قرآن دارد.

 او این گونه خیالات می کند و یا به او این گونه دیکته کرده اند که یک نفر نشسته و قرآن را پشت سرهم و بدون وقفه به نگارش در آورده است. در حالی قرآن در یک فاصله زمانی ۲۳ سال شکل گرفته است ، بطوریکه برخی از سوره های آن بصورت مقطع و در زمانها و حتی مکانهای  مختلف و در ارتباط با موضوعات متنوع  بیان شده اند. 

بنابر این هیچ لزومی ندارد که قرآن مثل یک کتاب رمان و داستان مسلسل وار مطالبی را سرهم کند تا اگر روزی آقای سها و گروهش و یا استادانشان  در بنیادهای ضد قرآن آنرا مطالعه کردند حوصله اشان سر نرود.

ایرادهای سها:

-ذکر امور متنوع در یک سوره. ( که پاسخش داده شد)

-عدم دنبال کردن موضوع خاص :

( احتمالا نظر صاحب یا صاحبان کتاب نقد قرآن این بوده اگر در ابتدای یک سوره در باره خلقت جهان سخن گفته شده این روند تا صد صفحه ادامه یابد و بعد به یک داستان دنباله دار تبدیل شود و بعدهم بصورت پاورقی در مجلات در آید.این است طرز تفکر سها و هم گروهش)

-و ذکرِ مخلوط موضوعات متنوع،بنحویکه اگر بخواهید نظر قرآن را در موضوع خاصی بدانید لازم است که تمام قرآن را بگردید. 

( بله دیگر شکی نمی ماند که جناب سها و سهایان اصلا از قرآن اطلاع چندانی ندارند)

- کنار هم نهادن آیاتی که هیچ ارتباط معنائی با هم ندارند. 

( پاسخش داده شد: که سوره ها در زمانهای مختلف و حتی در مکانهای مختلف و بصورت مجموعه های آیات نازل شده اند. نویسنده قرآن نه پیامبر بوده و نه اشخاص دیگری که هر وقت بخواهند چیزی را بهم ببافند.)

- کنار هم گذاشتن مفاهیم نامربوط

( به پاسخ فوق مراجعه شود!)

چرا جزییات خصوصی زندگی پیامبر در قرآ ن گفته شده ؟

سها در کتاب « نقد قرآن» اشکال تراشی می کند و حیله سازی می کند که چرا موضوعات خصوصی زندگی  پیامبر اسلام در قرآن آمده است. از جمله او از  آیات افک که درمورد تهمت زنا به عایشه است   را نام می برد که به طور واضح  در این مورد در قرآن سخن گفته شده است.سها می گوید :این ریزه کاریهای جزئی فایده ای برای اعصار دیگر ندارد.

پاسخ

منظور سها از سنگ ریزه پراکنیش  آیات ۱۱ تا ۱۹ سوره نور است که در باره رفع تهمت از عایشه همسر پیامبر است. 

اگر بگوییم که سها و یا گروه سها علت این موضوع را نفهمیده اند که در آن صورت یک طوق ننگ ابدی بر گردن سها و یا گروهش می افتد مبنی بر اینکه او و یا آن گروه  از هوش و درک کافی  بی بهره اند. سپس نوبت ما شود که خردمندان از ما می پرسند:  شما چرا جواب بی هوشان و عقب ماندگان  را داده اید؟پس بنا را بر این می گذاریم که آنها موضوع را درک کرده و حقیقت را مخفی کرده اند.

نخستین پاسخ این است که طبق خود آیات قرآن، پیامبر بعنوان اسوه و الگو برای پیروان او در همه زمانهای تاریخ  معرفی شده است.ازاینرو  زندگی پیامبر در ابعاد مختلف ازجمله  زندگی خانوادگی اش  برای اعصار دیگر نیز فایده دارد.

دوم: این تهمت فحشا به همسر پیامبر  توسط منافقین و افرادی مانند خود سها و یا گروهش زده شده بود   تا  موجب تضعیف روحیه مسلمانان و دلسردی آنها گردد. بنابر این اگر این گرد و خاک کردن های عمدی و کینه ورزانه  رد نمیشد  ممکن بود  اصل نهضت رسالت با مشکل روبرو شود و آیات افک با هدف تقویت روحیه مسلمانان نازل شد و سخت ثمربخش بود و بساط تهمت زنندگان را بر هم زد.

سوم: اگر این ردیه و جلوگیری صورت نمی گرفت دوستان و هم فکرهای آقای سها در آن زمان به تهمت ها ادامه می دادند و این فتنه گری باعث  فتح بابی  نا مبارک می گردید تا تهمت های دیگر ی زده شود.

چهارم: اگر این تهمت رد نمی شد این  شائبه قوت می گرفت که نکند اصل قضیه صحت داشته باشد.

بحران هویت و یا بحران عقلانیت؟

... برخى تصور کرده ‏اند: پیامبر در میان قوم خود، «بحران هویت» ایجاد کرد، نه «بحران عقلانیت».
البته عدم ایجاد بحران عقلانیت معنایش آن نیست که سخن نو نیاورده و یا چیزى نگفته که بر خلاف مرام آن‏ها باشد، بلکه برعکس، سخنان فراوانى فرمود که ایده ‏ها و اعتقادات اعراب بود.
وقتى پیامبر فرمود: معجزه آورده‏ ام، کسى در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولى است؛ گرچه به پیامبر نسبت جنون مى‏دادند: «و یقولون انّه لمجنون» ولى مى‏گفتند: نامعقول سخن مى‏گویى.
لذا وقتى مى‏گفتند پیامبر مجنون است، باز این کلمه از دل همان فرهنگ اسطوره‏اى، رازآلود و همان عقلانیّت عربى برمى‏خاست، پیامبر با هیچ یک از این مفاهیم و این نحوه از عقلانیّت معارضه نکرد. تمام سخنان او در دل همین عقلانیّت مى‏گنجید، حتّى وقتى پیامبر از خداوند واحد سخن مى‏گفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انکار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پیامبر این بود که: «اجعل الالهة الهاً واحداً» آمده تا چند خداى ما را به یک خدا تقلیل دهد!
سخن این نبود که اصلاً مفهوم خدا از بیخ و بن یک مفهوم غیر عقلى، باور نکردنى و خلاف وجدان و عقل سلیم است،
بلکه آن‏ها هم به جنّ عقیده داشتند، هم به کهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طیره و سعد و نحس و... همه اینها در جهان بینى و در نحوه عقلانیّت اعرابى که مخاطب پیامبر بودند مى‏گنجید و پیامبر هم بر بنیان‏هاى مفهومى آن‏ها نشورید. تصدیقات پیامبر مخالف تصدیقات اعراب بودند.
پیامبر یک مکتب فلسفى معرفى نکرد؛ مثل مکتب فلسفى یونان که اعراب اصلا نفهمند چیست. پیغمبر یک مکتب علمى تجربى نیاورد که از نیرو، انرژى، میدان، ذرّه و امثال آن سخن بگوید و قوانینى بر مبناى اینها معرفى کند که در این صورت یک بحران در عقلانیت اعراب ایجاد شده بود، بنابراین آنچه پیامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانیت کلان عربى و حجازى سخنان خود را مطرح کرد.
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهیم آشنایى را که در زندگى آنها روان و رواج داشت برگرفت و به کمک آنها اندیشه ‏هاى عالى و نوین خود را به آنان منتقل کرد. 
سه نوع گفتمان
به شکل عمده سه دسته مفهوم یا سه نوع گفتمان، در دل اندیشه‏هاى اسلامى و قرآنى حضور دارد: 
گفتمان بازرگانى، 
گفتمان کاروانى
 و گفتمان سلطانى. 
در گفتمان کاروانى پیامبر اسلام از یک دسته مفاهیمى که متعلّق به زندگى و ادبیّات کاروانى است استفاده کرده است؛ نظیر: سبیل، صراط، هدایت، ضلالت، تپه، زاد و مستقیم مانند: «و لا تتفرّق بکم السبُل» «اهدنا الصراط المستقیم» 

در گفتمان و ادبیات بازرگانى  از مفاهیم قرض و کمک و معامله  بهره گرفت،  چون: «من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له» کیست که به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر کند و به او بازگرداند، یعنى بیایید با خدا معامله کنید، بین خودتان رباخوارى نکنید، اگر به کسى وام مى‏دهید درست همان مقدار که داده‏اید پس بگیرید، حق ندارید اضافه بگیرید: «فان تُبتم فلکُم رؤس اموالکم لاتظلمون و لا تظلمون»(4)
خسران نیز یک مفهوم بازرگانى است: «والعصر انّ الانسان لفى خسر»(5) «اولئک الّذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»(6) آنها کسانى بودند که هدایت را فروختند و ضلالت را خریدند و تجارتشان سود نکرد.
درگفتمان سوم هم ادبیات سلطانى، یعنى ادبیات قدرتى و حکومتى است؛ مفاهیم عبد، مولى، ولىّ، عزّت، قدرت، ولایت، ملک، مملوک، طاعت، معصیت، پاداش، کیفر، عذاب و جزا. شاید این دسته از مفاهیم بیش از مفاهیم دو گفتمان دیگر در قرآن به کار رفته باشند، در قرآن عاصیان بارها به کیفر تهدید و مطیعان بارها به پاداش تشویق شده‏اند. اصلاً پیامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبیر «ملک» (پادشاه) از خداوند یاد شده است: «الملک القدّوس»(7)
سخنان فراوانى در قرآن وجود دارد که از روى قدرت برخاسته و بوى سلطه و غلبه مى‏دهد، نظیر این که ما کافران را مى‏گیریم، مى‏کوبیم و به جهنّم در مى‏اندازیم: «اخذَ عزیز مقتدر» یا این که تاریخ در دست ما است: «نرید ان نمنّ على الّذین استضعفوا»(8) ما اراده مى‏کنیم که مستضعفان را بالا بکشیم، دستشان را بگیریم و از استضعاف نجات بخشیم. هم‏چنین مفهوم عبودیّت و ولایت که نسبت انسان و خدا را بیان مى‏کند.
بارى این سه گفتمان براى اعراب کاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتى هضمش کردند. ابزارهاى مفهومى پیامبر همان‏هایى بود که اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده مى‏کردند و حالا پیغمبر آنها را به صورت مصالحى در استخدام مقاصد خود درآورده بود، یعنى خشت‏ها و آجرها همان‏ها بودند، امّا پیامبر با این خشت و آجرها بناى دیگرى ساخت. 
این جا بود که به جاى «بحران عقلانیّت»، «بحران هویت» نشست و اعراب خود را با هویتى تازه مواجه دیده و حس مى‏کردند شخصیت و هویت پیشین آن‏ها آب مى‏شود، کسى آمده است که مى‏خواهد وجودشان را از آنها بگیرد.
پیغمبر با شدّت تمام و بدون هیچ گونه تعارف و خجالتى این بى هویّتى اعراب را به رخ آنها کشید... تعبیراتى که در قرآن نسبت به کافران به کار رفته، فوق العاده کوبنده و تحقیر کننده است، مثلاً مشرکین «شرّ البریّه» هستند، یعنى بدترین نوع آدم‏هاى روى زمین، یا این که: «کالانعام بل هم اضلّ سبیلا»(9) مثل حیوانات اند، بلکه از آنها هم گمراه‏تر و پست‏تراند.
یا این که وقتى از پیامبر مى‏پرسیدند: آیا ما در روز قیامت دوباره زنده مى‏شویم؟ پیامبر مى‏گفت: بله زنده مى‏شوید: «قل نعم و انتم داخرون»(10) در نهایت ذلّت هم زنده مى‏شوید و به جهنم فرو مى‏افتید.
ادامه دارد...
منبع: مقاله بحران هویت و یا عقلانیت 
نوشته : آقای عبدالله جوادی