... برخى تصور کرده اند: پیامبر در میان قوم خود، «بحران هویت» ایجاد کرد، نه «بحران عقلانیت».
البته عدم ایجاد بحران عقلانیت معنایش آن نیست که سخن نو نیاورده و یا چیزى نگفته که بر خلاف مرام آنها باشد، بلکه برعکس، سخنان فراوانى فرمود که ایده ها و اعتقادات اعراب بود.
وقتى پیامبر فرمود: معجزه آورده ام، کسى در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولى است؛ گرچه به پیامبر نسبت جنون مىدادند: «و یقولون انّه لمجنون» ولى مىگفتند: نامعقول سخن مىگویى.
لذا وقتى مىگفتند پیامبر مجنون است، باز این کلمه از دل همان فرهنگ اسطورهاى، رازآلود و همان عقلانیّت عربى برمىخاست، پیامبر با هیچ یک از این مفاهیم و این نحوه از عقلانیّت معارضه نکرد. تمام سخنان او در دل همین عقلانیّت مىگنجید، حتّى وقتى پیامبر از خداوند واحد سخن مىگفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انکار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پیامبر این بود که: «اجعل الالهة الهاً واحداً» آمده تا چند خداى ما را به یک خدا تقلیل دهد!
سخن این نبود که اصلاً مفهوم خدا از بیخ و بن یک مفهوم غیر عقلى، باور نکردنى و خلاف وجدان و عقل سلیم است،
بلکه آنها هم به جنّ عقیده داشتند، هم به کهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طیره و سعد و نحس و... همه اینها در جهان بینى و در نحوه عقلانیّت اعرابى که مخاطب پیامبر بودند مىگنجید و پیامبر هم بر بنیانهاى مفهومى آنها نشورید. تصدیقات پیامبر مخالف تصدیقات اعراب بودند.
پیامبر یک مکتب فلسفى معرفى نکرد؛ مثل مکتب فلسفى یونان که اعراب اصلا نفهمند چیست. پیغمبر یک مکتب علمى تجربى نیاورد که از نیرو، انرژى، میدان، ذرّه و امثال آن سخن بگوید و قوانینى بر مبناى اینها معرفى کند که در این صورت یک بحران در عقلانیت اعراب ایجاد شده بود، بنابراین آنچه پیامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانیت کلان عربى و حجازى سخنان خود را مطرح کرد.
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهیم آشنایى را که در زندگى آنها روان و رواج داشت برگرفت و به کمک آنها اندیشه هاى عالى و نوین خود را به آنان منتقل کرد.
سه نوع گفتمان
به شکل عمده سه دسته مفهوم یا سه نوع گفتمان، در دل اندیشههاى اسلامى و قرآنى حضور دارد:
گفتمان بازرگانى،
گفتمان کاروانى
و گفتمان سلطانى.
در گفتمان کاروانى پیامبر اسلام از یک دسته مفاهیمى که متعلّق به زندگى و ادبیّات کاروانى است استفاده کرده است؛ نظیر: سبیل، صراط، هدایت، ضلالت، تپه، زاد و مستقیم مانند: «و لا تتفرّق بکم السبُل» «اهدنا الصراط المستقیم»
در گفتمان و ادبیات بازرگانى از مفاهیم قرض و کمک و معامله بهره گرفت، چون: «من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له» کیست که به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر کند و به او بازگرداند، یعنى بیایید با خدا معامله کنید، بین خودتان رباخوارى نکنید، اگر به کسى وام مىدهید درست همان مقدار که دادهاید پس بگیرید، حق ندارید اضافه بگیرید: «فان تُبتم فلکُم رؤس اموالکم لاتظلمون و لا تظلمون»(4)
خسران نیز یک مفهوم بازرگانى است: «والعصر انّ الانسان لفى خسر»(5) «اولئک الّذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»(6) آنها کسانى بودند که هدایت را فروختند و ضلالت را خریدند و تجارتشان سود نکرد.
درگفتمان سوم هم ادبیات سلطانى، یعنى ادبیات قدرتى و حکومتى است؛ مفاهیم عبد، مولى، ولىّ، عزّت، قدرت، ولایت، ملک، مملوک، طاعت، معصیت، پاداش، کیفر، عذاب و جزا. شاید این دسته از مفاهیم بیش از مفاهیم دو گفتمان دیگر در قرآن به کار رفته باشند، در قرآن عاصیان بارها به کیفر تهدید و مطیعان بارها به پاداش تشویق شدهاند. اصلاً پیامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبیر «ملک» (پادشاه) از خداوند یاد شده است: «الملک القدّوس»(7)
سخنان فراوانى در قرآن وجود دارد که از روى قدرت برخاسته و بوى سلطه و غلبه مىدهد، نظیر این که ما کافران را مىگیریم، مىکوبیم و به جهنّم در مىاندازیم: «اخذَ عزیز مقتدر» یا این که تاریخ در دست ما است: «نرید ان نمنّ على الّذین استضعفوا»(8) ما اراده مىکنیم که مستضعفان را بالا بکشیم، دستشان را بگیریم و از استضعاف نجات بخشیم. همچنین مفهوم عبودیّت و ولایت که نسبت انسان و خدا را بیان مىکند.
بارى این سه گفتمان براى اعراب کاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتى هضمش کردند. ابزارهاى مفهومى پیامبر همانهایى بود که اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده مىکردند و حالا پیغمبر آنها را به صورت مصالحى در استخدام مقاصد خود درآورده بود، یعنى خشتها و آجرها همانها بودند، امّا پیامبر با این خشت و آجرها بناى دیگرى ساخت.
این جا بود که به جاى «بحران عقلانیّت»، «بحران هویت» نشست و اعراب خود را با هویتى تازه مواجه دیده و حس مىکردند شخصیت و هویت پیشین آنها آب مىشود، کسى آمده است که مىخواهد وجودشان را از آنها بگیرد.
پیغمبر با شدّت تمام و بدون هیچ گونه تعارف و خجالتى این بى هویّتى اعراب را به رخ آنها کشید... تعبیراتى که در قرآن نسبت به کافران به کار رفته، فوق العاده کوبنده و تحقیر کننده است، مثلاً مشرکین «شرّ البریّه» هستند، یعنى بدترین نوع آدمهاى روى زمین، یا این که: «کالانعام بل هم اضلّ سبیلا»(9) مثل حیوانات اند، بلکه از آنها هم گمراهتر و پستتراند.
یا این که وقتى از پیامبر مىپرسیدند: آیا ما در روز قیامت دوباره زنده مىشویم؟ پیامبر مىگفت: بله زنده مىشوید: «قل نعم و انتم داخرون»(10) در نهایت ذلّت هم زنده مىشوید و به جهنم فرو مىافتید.
ادامه دارد...
منبع: مقاله بحران هویت و یا عقلانیت
نوشته : آقای عبدالله جوادی