ادامه از نوشتار پیشین
انجیل بارنابا فصل ۲۹
عیسی روایت می کند : مسیح چگونه ابراهیم خدای راشناخت
آن وقت فیلّپس گفت: چه بزرگ است رحمت خدای برای آنان که او را دوست دارند.
(۲) ای معلم، به ما بگو چگونه ابراهیم به معرفت خدای رسید.
(۳) یسوع جواب داد «چون ابراهیم به نزدیک خانهٔ پدرش رسید، ترسید که داخل خانه شود.»
(۴) «پس دور از خانه رفت و زیر درخت خرمایی نشست. آن جا تنها درنگ نمود.»
(۵) «فرمود که هستی ناگزیر است از بودن خدایی صاحب زندگی و خدایی توانمندتر از انسان؛ زیرا او انسان را میسازد.»
(۶) «انسان بدون خدای که نمیتواند که انسان را بسازد.»
(۷) «آن وقت پیرامون خویش را نگریست و نظر در ستارگان و ماه و آفتاب انداخت. گمان کرد که آنها خدایانند،»
(۸) «لیکن پس از اندیشه نمودن در تغییرات و حرکات آنها، فرمود که واجب است بر خدای حرکات وارد نشود و ابرها او را محجوب ندارند؛ وگرنه مردم نابود میشوند.»
(۹) «در حین این که او متحیّر بود شنید که آواز داده میشود نام او: ای ابراهیم.»
(۱۰) «پس چون آگاه شد و کسی را در هیچ سوی ندید، با خود فرمود که به درستی من به تحقیق (یا ابراهیم) را شنیدم.»
(۱۱) «پس همچنان دوبار دیگر شنید که آواز داده میشود: ای ابراهیم.»
(۱۲) «آن گاه جواب داد: کیست که مرا آواز میکند؟»
(۱۳) «شنید گویندهای را که میگوید: به درستی که منم فرشتهٔ خدای، جبرئیل.»
(۱۴) «پس ابراهیم هراسان شد؛ لیکن فرشته هراس او را نشانیده، گفت: مترس ای ابراهیم، زیرا تویی خلیلاللّه.»
(۱۵) «پس به درستی که چون تو خدایان مردم شکستی، برگزید تو را خدای فرشتگان و پیغمبران تا این که تو نوشته شدی در سفر حیات.»
(۱۶) «آن وقت ابراهیم فرمود: مرا چه واجب است بکنم، تا خدای فرشتگان و پیغمبران را عبادت نمایم؟»
(۱۷) «پس جواب داد فرشته: برو بسوی آن چشمه و غسل کن.»
(۱۸) «زیرا خدای میخواهد با تو سخن کند.»
(۱۹) «ابراهیم جواب داد: چگونه سزاوار است که غسل نمایم.»
(۲۰) «پس آن زمان فرشته به صورت جوانی خوشروی نمایان شد و در چشمه غسل کرده، گفت:ای ابراهیم چنین کن به خود.»
(۲۱) «پس چون ابراهیم غسل کرد، فرشته گفت: بر شو به آن کوه؛ زیرا خدای میخواهد در آن جا با تو سخن کند.»
(۲۲) «پس ابراهیم بر شد به کوه، چنان که فرشته او را گفت.»
(۲۳) «پس به دو زانو بر نشست، با خویش گفت: ای ابراهیم، چه وقت خواهی دید که خدای فرشتگان با تو سخن کند.»
(۲۴) «پس آواز لطیفی شنید که او را آواز میدهد: ای ابراهیم.»
(۲۵) «پس ابراهیم او را جواب داد: مرا چه کسی آواز میکند؟»
(۲۶) «پس آواز جواب داد منم؛ خدای تو ای ابراهیم.»
(۲۷) «اما ابراهیم، پس هراسان شد و روی خود به خاک مالید و گفت: چگونه بندهٔ تو گوش دهد تو را و او خاک و خاکستر است.»
(۲۸) «آن وقت خدای با او فرمود: مترس، بلکه برخیز؛ زیرا به تحقیق تو را بندهای برای خود برگزیدم و به درستی که من خواهم برکت دهم تو را و تو را رهبر گروهی بزرگ بگردانم.»
(۲۹) «از این رو بیرون رو از خانهٔ پدر و خویشانت و بیا ساکن شو در زمینی که به تو میدهم آن را؛ به تو و نسل تو،»
(۳۰) «ابراهیم جواب داد: به درستی که من هر آینه میکنم همهٔ آن را ای پروردگار، لیکن مرا نگهداری بفرما تا خدای دیگر به من زیان نرساند.»
(۳۱) «خدای به سخن در آمده فرمود: منم خدای یگانه.»
(۳۲) «جز من خدایی نیست.»
(۳۳) «میزنم و شفا میدهم.»
(۳۴) «میمیرانم و زنده میکنم.»
(۳۵) «به دوزخ فرود میکنم و بیرون میکنم.»
(۳۶) «کسی نمیتواند که خود را از قدرت من برهاند.»
(۳۷) «آن گاه خدای به او سنت ختنه را عطا نمود و اینچنین ابراهیم، پدر ما، خدای را شناخت.»
(۳۸) «چون یسوع این بفرمود، دستهای خود را بلند نموده، فرمود: «کرامت و مجد تو راست ای خدای.»
(۳۹) «چنین باد»
ادامه دارد...