ادامه از نوشتار پیشین
انجیل بارنابا
عیسی مسیح سرگذشت آدم و حوا را شرح می دهد:
(۱آن وقت هر دوشان دریافتند که ایشان برهنهاند.»
(۲) «پس از ان رو شرم نمودند و برگهای انجیر را گرفتند و جامه برای عورت خود ساختند.»
(۳) «پس چون زوال ظهر شد، ناگاه جبروت خدای ظاهر شد و آدم را ندا در داد: آدم کجایی تو؟»
(۴) «آدم جواب داد: ای پروردگار، پنهان شدهام؛ زیرا من و زن من برهنهایم؛ پس بدین سبب حیا میکنیم که فرا شویم.»
(۵) «از شما کسی نمیستاند اِزارهای شما را مگر این که از آن ثمر خورده و به سبب آن نجس شده باشید.»
(۶) «ممکن نمیشود شما را پس از این در بهشت درنگ نمایید.»
(۷) «آدم جواب داد: ای پروردگار، همانا آن زنی که به من عطا فرمودی از من طلب کرد که بخورم؛ پس خوردم از آن.»
(۸) «آن وقت خدای زن را فرمود: چه جهت داشت که به جفت خود طعامی مانند این دادی؟»
(۹) «حوا جواب داد: به درستی که شیطان مرا فریب داد؛ پس خوردم.»
(۱۰) «خدای فرمود: چگونه آن رانده شده این جا داخل شد؟»
(۱۱) ««حوا جواب داد: به درستی که ماری که بر دروازهٔ شمالی بهشت است او را حاضر نمود نزد من.»
(۱۲) پس خدای به آدم فرمود: باید زمین به عمل تو ملعون باشد؛ زیرا تو گوش دادی به سخن زن خود و آن ثمر را خوردی.»
(۱۳) «باید برویاند برای تو خسک و خار را.»
(۱۴) «باید بخوری نان را به عرق جبین خود.»
(۱۵) «یاد آور که تو خاکی و به خاک برخواهی گشت.»
(۱۶) «آن گاه با حوّا تکلم نموده فرمود: تویی آن که به شیطان گوش دادی.»
(۱۷) «به جفت خود آن طعام را خوراندی؛ پس درنگ خواهی کرد زیر تسلّط مرد که با تو چون کنیز رفتار کند.»
(۱۸) «پس بر میداری اولاد را به رنج.»
(۱۹) «چون مار را بخواند، فرشته میخاییل را که شمشیر خدای را بر میدارد نیز بخواند و فرمود:نخست بران این مار بد گوهر را از بهشت.»
(۲۰) «پس چون بیرون شد اندام او را قطع کن.»
(۲۱) «هر گاه بخواهد راه رود واجب شود که بخزد.»
(۲۲) «پس خدای شیطان را بعد از آن آواز کرد: پس آمد خندان.»
(۲۳) «فرمود او را: چون تو ای رجیم، فریب دادی این دو را و گردانیدی ایشان را ناپاک، میخواهم داخل کنی در دهان خود هر نجاست را که در ایشان و در فرزندان ایشان است، هر وقتی که توبه کنند و مرا به راستی عبادت نمایند، از ایشان بیرون شود آن نجاست؛ پس بگردی شکم پرشده به نجاست.»
(۲۴) «شیطان فریاد برآورد فریاد ترسناکی.»
(۲۵) «گفت: چون تو میخواهی بنمایی مرا بدتر از آن چه بر آنم، پس به درستی که من بگردانم خود را چنان که باید بشوم.»
(۲۶) «آن وقت خدای فرمود: باز گرد ای لعین، از حضور من.»
(۲۷) «پس شیطان بازگشت.»
(۲۸) «آن گاه خدای به آدم و حوّا - که سخت میگریستند - فرمود: بیرون شوید از بهشت.»
(۲۹) «پس جهاد کنید با بدنهای خودتان و ناتوان نشود امید شما.»
(۳۰) «زیرا میفرستم فرزند شما را به نحوی که ممکن شود برای ذریهٔ شما تا بردارد گمراهی شیطان را از جنس بشری.»
(۳۱) «زیرا زود است عطا کنم رسول خود را و زود است بیاید هر چیزی را.»
(۳۲) «پس جبروت خدای در پرده شد و راند ایشان را فرشته میخاییل از فردوس.»
(۳۳) «چون آدم ملتفت شد، دید مکتوبی را بالای دروازه که: لااله الاّ الله محمّد رسول الله.»
(۳۴) «پس این وقت گریست و گفت: ای فرزند شاید خدای بخواهد که بزودی بیایی و ما را از این بدبختی برهانی.»
(۳۵) «یسوع چون این بگفت، فرمود: «این چنین خطا کردند شیطان و آدم به سبب کِبر.»
(۳۶) «اما یکی از آنها، پس به جهت این که انسان را خوار شمرد.»
(۳۷) «دیگری به جهت این که خواست بگرداند خود را همسر خدای.»
ادامه دارد