ادامهاز نوشتار پیشین
کتاب انجیل بارنابا فصی چهلم
روز شیطان و شب آدمی
1) «پس چون شیطان این بدانست، پاره پاره شد از خشم.»
(۲) «پس نزدیک دروازهٔ بهشت شد، آن جایی که پاسبان ماری بود وحشتناک که اندام او مثل شتر و ناخنهای قدم او تیز بود از هر سو، مثل تیغ سرتراش.»
(۳) «پس دشمن به او گفت: بگذار مرا که داخل بهشت شوم.»
(۴) «مار جواب داد: چگونه تن در دهم تو را به داخل شدن، حال آن که به تحقیق خدای امر فرموده مرا به این که برانم تو را.»
(۵) «شیطان گفت: مگر نمیبینی چقدر خدای تو را دوست میدارد؛ زیرا بیرون بهشت تو را به پای داشته تا پاسبانی کنی مشتی از خاک را و او انسان است.»
(۶) «پس هر گاه مرا داخل کنی به بهشت میگردانم تو را سهمناک، چنان که هر کسی از تو بگریزد.»
(۷) «پس میروی و اقامت میکنی بر حسب ارادهٔ خود.»
(۸) «مار گفت: چگونه داخل نمایم تو را؟»
(۹) «شیطان جواب داد: تو دهان خود باز کن تا داخل شوم به شکم تو.»
(۱۰) «وقتی که داخل بهشت شدی بگذار مرا نزدیک این دو مشت از خاک، که تازگی راه میروند.»
(۱۱) «پس به جا آورد مار آن وقت آن کار را.»
(۱۲) «شیطان را نهاد به پهلوی حوا؛ زیرا جفتش آدم به خواب بود.»
(۱۳) «پس شیطان دگرگون شد برای آن زن به صورت فرشتهٔ خوشرویی و گفت او را: چه جهت دارد که نمیخورید از این سیب و این گندم؟»
(۱۴) «حوا جواب داد: خدای به ما فرموده، به درستی که اگر ما از آن بخوریم ناپاک میشویم و از آن روی ما را از بهشت خواهد راند.»
(۱۵) «پس شیطان جواب داد: او راست نگفته.»
(۱۶) «پس واجب است بشناسی که خدای شریر و حسود است.»
(۱۷) «از این رو متحمّل همسران نمیشود.»
(۱۸) «لیکن او بنده میسازد هر کسی را.»
(۱۹) «او جز این نیست که شما را این گفته تا همسر او نشوید.»
(۲۰) «لیکن هر گاه تو و شوهرت به پند من عمل کنید،پس به درستی که شما خواهید خورد از این ثمرها، چنان که از غیر آنها میخورید.»
(۲۱) «آن گاه فروتن نمانید برای دیگران.»
(۲۲) «بلکه خیر و شر را خواهید شناخت مثل خدای، و خواهید کرد آن چه را که میخواهید.»
(۲۳) «زیرا شما دو همسر خدای میشوید.»
(۲۴) «پس گرفت حوا آن وقت و خورد از این ثمرها.»
(۲۵) «چون جفتش بیدار شد او را خبر داد به هر آن چه شیطان گفته بود.»
(۲۶) «پس برداشت از آنها آن چه را که پیش کرد زن او برای او و خورد.»
(۲۷) «در بین این که طعام فرو شده بود آدم یاد آورد سخن خدای را.»
ادامه دارد
(۲۸) «از آن رو خواست که برآورد طعام را، پس دست به گلوی خود نهاد، آن جایی که هر انسانی را نشانها است.»