ادامه از نوشتار پیشین
انجیل بارنابا فصل ۳۵
۱یسوع از اورشلیم بیرون شد.
(۲) به صحرا یی رفت که پشت رود اردنبود .
(۳) شاگردانش که به دورش نشسته بودند، گفتند: ای معلم، به ما بگو که شیطان چگونه به کِبر خود افتاد.
(۴) زیرا ما میدانستیم که او به سبب نافرمانی افتاد.
(۵) به سبب این که شیطان همیشه انسان را میفریفت تا بدی کند.
(۶) یسوع پاسخ داد: «چون که خدای آفرید از خاک را آفرید »
(۷) «او را بیست و پنج هزار سال گذاشت بدون این که به او کار دیگری بکند.»
(۸) «شیطان که به منزلهٔ کاهن و رئیس بود فرشتگان را، آن چه بود بر او از ادراک عظیم، دانست که خدای زود است بگیرد از این مشت خاک صد و چهل هزار از نشانشدگان را به نشان پیغمبری؛ همچنین رسولالله را، که خدای روح او را پیش از هر چیز دیگر به شصت هزار سال آفریده.»
(۹) «از این رو شیطان به غضب شده، ملائکه را اغوا نموده، گفت: ببینید زود است بخواهد خدای ازما که یک روزی سجده کنیم برای این خاک.»
(۱۰) «پس نیک اندیشه کنید در اینکه ما روحیم. به درستی که سزاوار نیست ما را که این کار را بکنیم.»
(۱۱) «از این رو خدای را بسیاری ترک نمودند.»
(۱۲)«از اینجا است که روزی خدای فرمود، وقتی که فرشتگان همه جمع شده بودند: هر کس مرا خدای گرفته، باید بیدرنگ بر این خاک سجده کند.»
(۱۳) «پس سجده نمودند از برای او آنان که خدای را دوست داشتند.»
(۱۴) «اما شیطان و آنان که بر طریقهٔ او بودند، پس گفتند: ای پروردگار، ما روحیم و از این رو عدل نیست این که این گل را سجده کنیم.»
(۱۵) «چون شیطان این بگفت هولناک و بدمنظر گردید.»
(۱۶) «پیروان او نیز زشت روی شدند.»
(۱۷) «زیرا خدای به سبب نافرمانی ایشان زایل نمود آن زیبایی را که ایشان را بدان زیبا نموده بود، وقتی که ایشان را آفرید.»
(۱۸) «پس چون فرشتگان پاک، سرهای خود را بلند کردند دیدند وفور و قباحت هولناکی را که شیطان بدان برگشته بود.»
(۱۹) «پس پیروانش ترسان به رویهای خود بر زمین افتادند.»
(۲۰) «آن وقت شیطان گفت: ای پروردگار، بدرستی که تو مرا از روی ستم زشت روی گردانیدی؛ لیکن من به این راضیم؛ زیرا میخواهم باطل سازم هر آن چه را تو کردهای.»
(۲۱) «شیطانهای دیگر گفتند: او را پروردگار مخوان؛ زیرا خود تویی پروردگار.»
(۲۲) «آن وقت خدای به پیروان شیطان فرمود: توبه کنید و اعتراف نمایید به این که منم خدای آفرینندهٔ شما.»
(۲۳) «جواب دادند: به درستی که ما توبه میکنیم از سجده کردن برای تو؛ زیرا تو نادادگری.»
(۲۴) «لیکن شیطان دادگر و وارستهاست و او پروردگار ماست.»
(۲۵) «آن وقت خدای فرمود: دور شوید از من ای لعنتشدگان، زیرا نیست نزد من رحمتی برای شما.»
(۲۶) «شیطان در اثنای برگشتن خود، بر آن مشت خاک خدو انداخت.»
(۲۷) «پس جبرئیل برداشت آن آب دهان را با قدری از خاک و شد برای انسان بدین سبب نافی در شکمش.»
ادامه دارد