ادامه از نوشتار پیشین فصل ۳۰
انجیل بارنابا
در دو نوشتار پیشین عیسی مسیح از حکمت ابر اهیمی و مبارزه او با بت پرستی سخن گفت که چگونه باطل و پوچ بودن بت پر ستی را با منطقی قوی اثبات نمود. در این فصل مذاکره او با یک فقیه یهودی گزارش می شود:
(۱) یسوع رفت به اورشلیم، نزدیک مظال و آن یکی از عیدهاست.
(۲) چون کاتبان و فریسیان این بدانستند، با هم مشورت نمودند که با سخن خودش او را از نظر بیندازند.
(۳) پس از این جهت فقیهی نزد او آمده، گفت: ای معلم، چه چیزی واجب است بکنم تا بر حیات جاودانی کامیاب شوم؟
(۴) یسوع جواب داد: «چگونه در ناموس نوشته شده؟»
(۵) او در پاسخ گفت: دوست بدار پروردگار خود را و فامیل و نزدیکان خودرا.
(۶) دوست بدار خدای خود را بالای هر چیزی به تمام دل و خرد خود.
(۷) خویش خود را مانند خودت دوست بدار.
(۸) یسوع گفت: «خوب جواب دادی.»
(۹) «به درستی که من تو را میگویم برو و این چنین کن؛ حیات جاودانی تو را خواهد بود.»
(۱۰) آن گاه او گفت: خویش من کیست؟
(۱۱) یسوع چشم خود را بلند نموده جواب داد: «مردی از اورشلیم فرو شده بود تا برود بسوی اریحا، شهری که بنای آن در زیر لعنت بر پا شده بود.»
(۱۲) «دزدان این مرد را در راه گرفتند و زخمش زدند و برهنهاش کردند.»
(۱۳) «آن گاه رفتند و او را مشرف به موت گذاشتند.»
(۱۴) «اتفاق افتاد که کاهنی در آن جا گذر کرد.»
(۱۵) «چون آن زخم خورده را دید، بدون آن که سلام کند، از کنار او روان شد.»
(۱۶) «شخصی لاوی مانند او نیز گذر کرد، بدون این که سخنی بگوید.»
(۱۷) «اتفاق افتاد که مردی سامری نیز گذر کرد.»
(۱۸) «چون آن زخمخورده را دید، بر او مهربانی کرد و از اسب خود پیاده شد و آن زخمخورده را گرفت و زخمهای او را با شراب شست و روغنی به او مالید.»
(۱۹) «بعد از این که زخمهای او را مرهم گذاشت و او را تسلی داد، بر اسب خود سوارش نمود.»
(۲۰) «چون در وقت شام به کاروانسرا رسید، او را به مهربانی به صاحب آن سپرد.»
(۲۱) «چون بامدادان برخاست گفت که به این مرد توجّه کن و من تو را هر چیزی میدهم.»
(۲۲) «بعد از آن که چهار پارچه از طلا به آن بیمار به جهت صاحب منزل تقدیم نمود گفت که آسوده باش؛ زیرا من برمیگردم به زودی و تو را به خانهی خود میبرم.»
(۲۳) یسوع فرمود: «به من بگو کدام یک از آنها خویش او بود؟»
(۲۴) فقیه جواب داد: آن که اظهار مهربانی کرد.
(۲۵) آن وقت یسوع گفت: «به تحقیق که پاسخ به صواب دادی.»
(۲۶) «پس برو و چنین کن.»
(۲۷) پس فقیه با نومیدی بازگشت.(چون آیات کتاب خدا را درست نفهمیده بود.)
ادامه دارود...