گزارشی از سعدی در کتاب بوستان

سعدی هزار دستان ادب پارسی در کتاب بوستان در باب سوم  در باره مردان خدا،ابدال،آن مردان و دوستان حقیقی خدای ، ولی گمنام و ناشناس گزارشی دارد که خود شاهد آن بوده است.او در سرزمین مغرب و بهنگام سفر دریایی با پیرمردی همسفر شده و هنگامی که به بندرگاه می رسند کشتی بان از آن دو پول می خواهد،سعدی کرایه کشتی را می پردازد ولی پیر مرد را بعلت نداشتن پول کرایه سوار بر کشتی نمی کند.ولی جریان به گونه ای دیگر می گذرد و سعدی شاهد قدرتی می شود که خداوند به مردان اهل حق  عطا می کند!

قضا را من و پیری از فاریاب

رسیدیم در خاک مغرب به آب

 

مرا یک درم بود برداشتند

به کشتی و درویش بگذاشتند

 

سیاهان براندند کشتی چو دود

که آن ناخدا نا خدا ترس بود

 

مرا گریه آمد ز تیمار جفت

بر آن گریه قهقه بخندید و گفت

 

مخور غم برای من ای پر خرد

مرا آن کس آرد که کشتی برد

 

بگسترد سجاده بر روی آب

خیال است پنداشتم یا به خواب

 

ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت

نگه بامدادان به من کرد و گفت

 

تو لنگی به چوب آمدی من به پای

تو را کشتی آورد و ما را خدای

 

چرا اهل معنی بدین نگروند

که ابدال در آب و آتش روند؟

 

نه طفلی کز آتش ندارد خبر

نگه داردش مادر مهرور؟

 

پس آنان که در وجد مستغرقند

شب و روز در عین حفظ حقند

 

نگه دارد از تاب آتش خلیل

چو تابوت موسی ز غرقاب نیل

 

چو کودک به دست شناور برست

نترسد وگر دجله پهناورست

 

تو بر روی دریا قدم چون زنی

چو مردان که بر خشک تر دامنی  بزرگترین ویژگی این چنین بلند پایگانی این است که کسی آنان را نمی شناسد و انان بر اساس موازین حق در موارد گوناگون به کمک بندگان خداوند می ایند و لی هر گز از دانایی و قدرت خود خبر نمی دهند.


بزرگترین