"خداوند از دین آنچه را که به نوح درباره آن سفارش کرد برای شما تشریع کرد و آنچه را بر تو وحی کردیم و آنچه را که درباره آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم که دین را برپا بدارید...»
آیه ۱۳ سوره شوری
نظرات مختلف:(۱)
در ابتدای دوران کمونیسم در شوروی سابق و کشورهای وابسته به آن و مانند آن ، تنها موضوع اشتراک مال مطرح نبـود، بلکه موضوع از میان رفتن اصول خانوادگى هم در بین بود.
حرف اول و آخر آنها این بود که : هر جا که مالکیت باشد سبب بدبختى بشر است، چه بـه صورت مالکیت مال ، ثروت و چه بـه صـورت اختصـاص زن و شوهر بیکدیگر.
ولى این موضوع نتوانست در دنیا جایى براى خودش باز کند ، زیرا تشکیل خانواده علاقه فطرى است، چرا؟ براى اینکه علاقه به این که هر کس می خواهد زن داشته باشد و آن زن یعنى هر فردى در طبقه خودش ودر انحصار به خودش داشته باشد و براى اینکه فرزندى که از این زن پیدا کند فرزند خود او باشد؛ یعنى علاقه به فرزند، علاقـه بـه اینکـه ؛ انسـان وقتی مرد وجودش در نسلش ادامه پیدا کند، یک علاقه فطرى است ؛ گویى انسان وجود فرزند را امتداد وجود خود مىپندارد؛ وقتى فرزند ندارد خودش را منقطع و بریده می داند و بدینطریق می خواهد خود را باقى گذاشته و با گذشته خودش نیز ارتباط پیدا کند؛ همچنانکه مى فرض مىشد.
انسان می خواهد پدر خودش را بشناسد، تبار خودش را بشنا سد، نمىتواند اینطور زندگى کند که نداند از لحاظ نسلى از کجا آمده است
بشر نمىتوانـد این گونه زندگی کند. ذات انسان طـورى است که می خواهد بداند از کدام مادر؟ از کدام پدر؟ بوجود آمده است .
و همچنین نمی تواند که نداند چگونه و به چه شکلى وجودش امتداد پیـدامی کند .
زیرا اینها بر خلاف خواسته طبیعى بشر است؛ و به همین دلیل بود که دنیا دیگر زیر بار این حرف نرفت و این حرف در ورطه فراموشی ماند که ماند.
یک بـار نیز در دو هزار و سیصد سال پیش افلاطون این پیشنهاد را کرد، منتها براى یک طبقه،و نه برای گرو های مردم عادی مثلا ؛طبقه حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم ، اما بعدخود افلاطون از این پیشنهاد خود پشیمان شد.
سپس در سده نوزدهم و اوائل سده بیستم دوباره این پیشنهاد مطرح شد و این بار نیز بشر آن را قبول نکرد.
چرا بشر آنرا نپذیرفت ؟ چون از بیخ و بن بر خلاف طبیعت بشر است.
فیلسوفان قاعده ای دارند که می گوید هر جریانى که غیر طبیعى باشد دوام پیدا نمى کند و تنها جریانى که طبیعى باشد قابل دوام اسـت.
مفهوم مخالف این سخن این است که جریانهاى طبیعى قابـل دوام هستند ، امکان بقاء دارند، ولى جریانهـاى غیـر طبیعـى امکـان دوام ندارند.
اگر دین می خواهد بماند!!!
دین نیز اگر می خواهد در این دنیا باقى بماند باید داراى یکى از این دوشرط باشد:
- یا باید در نهاد بشر جاى داشته باشد، در ژرفناى فطرت انسان نهفته داشته باشد، یعنى درون خـود آدمی باشد، که البتّه در آن صورت تا بشر در دنیاست دین نیز باقى خواهد بود،
- ویا اگردین جزو ذات بشر نیست، باید مانند وسیله ای بوده و تأمین کننده خواسـته هاى دیگر بشر باشد.
اما این هم به تنهایى کافى نیست، چون دین باید نیرویی باشد که چیز دیگرى نتواند جاى او را بگیرد، و آنچنان وسیله تأمین کننده ای باشد که رشـته زندگی را بدست بگیرد.
به زبان ساده تر:
یعنى باید چنـین فـرض کنـیم کـه بشـر یـک سری احتیاجاتی دارد که آن احتیاجات را فقط دین می تواند تأمین کند و نیروی دیگرى غیر از دین و مذهب قادر نیست آن احتیاجات را تأمین نماید ؛ و الّا اگر چیزى در این دنیا پیدا شد که توانست مثل دین ویا بویژه اگر بهتر از دین عمل کندو نیازهای بشر را تأمین کند آن زمان ممکن است که دین از میان برود.!!!!
منبع:امداد ها در زندگی بشر: نوشته مرتضی مطهری با قدری خلاصه سازی و تعدیل