سیری در کتابهای مقدس

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر
سیری در کتابهای مقدس

سیری در کتابهای مقدس

مطالعه مفهومی کتابهای مقدس و بحث در مورد اهداف و تاثیر این کتابها بر زندگی بشر

کتابهای مقدس (انجیل عهد عتیق): کوچ ابراهیم پس از نابودی سدوم و گومورا: تولد اسحاق: انتقال هاجر و فرزندش به فاران


ادامه از نوشتار پیشین

سفر پیدایش

کوچ ابراهیم پس از نابودی سدوم و گومورا

1 پس ابراهیم از آنجا بسوی ارض جنوبی کوچ کرد، و در میان قادش و شور ساکن شد و در جِرارمنزل گرفت. 

2 و ابراهیم در خصوص زن خود، ساره گفت که او خواهر من است. و ابی ملک، ملک جرار، فرستاده، ساره را گرفت. 

3 و خدا در رؤیای شب، بر ابی ملک ظاهر شده، به وی گفت: اینک تو مرده ای به سبب این زن که گرفتی، زیرا که زوجة دیگری می باشد. 

4 و ابی ملک، هنوز به او نزدیکی نکرده بود. پس گفت: ای خداوند، آیا امتی عادل را هلاک خواهی کرد؟ 

5 مگر او به من نگفت که او خواهر من است، و او نیز خود گفت که او برادر من است ؟ به ساده دلی و پاک دستی خود کردی، 

6 خدا وی را در رویا گفت: و من نیز می دانم که این را به ساده دلی خود کردی و من نیز تو را نگاه داشتم که به من خطا نورزی، و از این سبب نگذاشتم که او را لمس نمایی. 

7 پس آلان زوجة این مرد را رد کن، زیرا که او نبی است، و برای تو دعا خواهد کرد تا زنده بمانی، و اگر او را رد نکنی، بدان که تو و هر که از آن تو باشد، هر آینه خواهید مرد. 

8 بامدادان، ابی ملک برخاسته، جمیع خادمان خود را طلبیده، همةاین امور را به سمع ایشان رسانید، و ایشان بسیار ترسان شدند. 

9 پس ابی ملک، ابراهیم را خوانده، بدو گفت: به ما چه کردی؟ و به توچه گناه کرده بودم، که بر من و بر مملکت من گناهی عظیم آوردی و کارهای ناکردنی به من کردی؟ 

10 و ابی ملک به ابراهیم گفت: چه دیدی که این کار را کردی؟

11 ابراهیم گفت: زیرا گمان بردم که خداترسی در این مکان نباشد، و مرا به جهت زوجه ام خواهند کُشت. 

12 و فی الواقع نیز او خواهر من است، دختر پدرم، اما نه دختر مادرم، و زوجة من شد. 

13 و هنگامی که خدا مرا از خانة پدرم آواره کرد، او را گفت: احسانی که به من باید کرد، این است که هرجا برویم، دربارة من بگویی که او برادر من است. 

14 پس ابی ملک، گوسفندان و گاوان و غلامان و کنیزان گرفته، به ابراهیم بخشید، و زوجه اش ساره را به وی رد کرد. 

15 و ابی ملک گفت: اینک زمین من پیش روی توست. هر جا که پسند نظرت افتد، ساکن شو. 

16 و به ساره گفت: اینک هزار مثقال نقره به برادرت دادم، همانا او برای تو پردة چشم است، نزد همة کسانی که با تو هستند، و نزد همة دیگران، پس انصاف تو داده شد. 

17 و ابراهیم نزد خدا دعا کرد. و خدا ابی ملک، و زوجة او و کنیزانش را شفا بخشید، تا اولاد بهم رسانیدند،

18 زیرا خداوند، رحم های تمام اهل بیت ابی ملک را بخاطر ساره، زوجة ابراهیم بسته بود.

 

21  تولد اسحاق

1 و خداوند برحسب وعدة خود، از ساره تفقد نمود، و خداوند، آنچه را به ساره گفته بود، بجا آورد. 

2 و ساره حامله شده، از ایراهیم در پیری اش، پسری زایید، در وقتی که خدا به وی گفته بود. 

3 و ابراهیم، پسر مولود خود را، که ساره از وی زایید، اسحاق نام نهاد. 

4 و ابراهیم پسر خود اسحاق را، چون هشت روزه بود، مختون ساخت، چنانکه خدا او را امر فرموده بود. 

5 و ابراهیم، در هنگام ولادت پسرش، اسحاق، صد ساله بود. 

6 و ساره گفت: خدا خنده برای من ساخت، و هرکه بشنود، با من خواهند خندید. 

7 و گفت: که بود به ابراهیم بگوید، ساره اولاد را شیر خواهد داد؟ زیرا که پسری برای وی در پیری اش زاییدم. 

8 و آن پسر نمو کرد، تا او را از شیر باز گرفتند. و در روزی که اسحاق را از شیر باز داشتند، ابراهیم ضیافتی عظیم کرد. 

انتقال هاجر و فرزندش اسماعیل به سدزمین فاران

(یاقوت حموی جغرافی‌دان و تاریخ نویس مشهور قرن هفتم هجری داده می‌شود.وی در این باره می نویسد: فاران نام سه جایگاه است؛ 

یکی: دهکده‏‌اى است در سغد سمرقند. از منسوبان بدان: ابو منصور محمد پسر بکر پسر اسماعیل سمرقندى فارانى. 

دوم –به نقل از ابو عبد اللّه قضاعى-: بلوکی از بلوک‌هاى روبروی مصر است.

سوم: -به نقل از ابن ماکولا-: من شنیده‌ام که: ابوبکر نصر پسر قاسم پسر قضاعه قضاعى فارانى اسکندرانى منسوب به همین کوه‌هاى فاران است که کوه‌هاى حجاز است .)

9 آنگاه ساره، پسر هاجر مصری را که از ابراهیم زاییده بود، دید که خنده می کند. 

10 پس به ابراهیم گفت: این کنیز را با پسرش بیرون کن، زیرا که پسر کنیز با پسر من اسحاق، وارث نخواهد بود. 

11 اما این امر، بنظر ابراهیم، دربارة پسرش بسیار سخت آمد. 

12 خدا به ابراهیم گفت: دربارة پسر خود و کنیزت، بنظرت سخت نیاید، بلکه هرآنچه ساره به تو گفته است، سخن او را بشنو، زیرا که ذریت تو از اسحاق خوانده خواهد شد. 

13 و از پسر کنیز نیز اُمتی بوجود آورم، زیرا که او نسل توست. 

14 بامدادان، ابراهیم برخاسته، نان و مشکی از آب گرفته، به هاجر داد، و آنها را بر دوش وی نهاد، و او را با پسر روانه کرد. پس رفت، و دربیابان بئرشبع می گشت. 

15 و چون آب مشک تمام شد، پسر را زیر بوته ای گذاشت. 

16 و مسافت تیر پرتابی رفته، در مقابل وی بنشت، زیرا گفت: موت پسر را نبینم. و در مقابل او نشسته، آواز خود را بلند کرد و بگریست. 

17 و خدا آواز پسر را بشنید و فرشتة خدا از آسمان، هاجر را ندا کرده، وی گفت: ای هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش، زیرا خدا آواز پسر را در آنجایی که اوست، شنیده است. 

18 برخیز و پسر را برداشته، او را به دست خود بگیر، زیرا که از او اُمتی عظیم بوجود خواهم آورد.

 و خدا چشمان او را باز کرد تا چاه آبی دید. پس رفته، مشک را از آب پرکرد و پسر را نوشانید. 

20 و خدا با آن پسر می بود. و او نمو کرده، ساکن صحرا شد، و در تیر اندازی بزرگ گردید 

21 و در صحرای فاران، ساکن شد. و مادرش زنی از زمین مصر براش گرفت.

22 و واقع شد در آن زمانی که ابی ملک و فیکول که سپهسالار او بود، ابراهیم را عرض کرده، گفتند که خدا در آنچه می کنی با توست. 

23 اکنون برای من در اینجا به خدا سوگند بخور که با من و نسل من و ذریت من خیانت نخواهی کرد، بلکه برحسب احسانی که با تو کرده ام، با من و با زمینی که در آن غربت پذیرفتی، عمل خواهی نمود. 

24 ابراهیم گفت: من سوگند می خورم. 

25 و ابراهیم ابی ملک را تنبیه کرد، به سبب چاه آبی که خادمان ابی ملک، از او به زورگرفته بودند. 

26 ابی ملک گفت: نمی دانم کیست که این کار را کرده است، و تو نیز مرا خبر ندادی، و من هم تا امروز نشنیده بودم. 

27 و ابراهیم، گوسفندان و گاوان گرفته، به ابی ملک داد، و با یکدیگر عهد بستند. 

28 و ابراهیم هفت بره از گله جدا ساخت. و ابی ملک به ابراهیم گفت: این هفت برة ماده که جدا ساختی چیست؟ 

29 گفت: که این هفت برة ماده را از دست من قبول فرمای، تا شهادت باشد که این چاه را من حفرنمودم. 

30 از این سبب، آن مکان را بئرشبع نامید، زیرا که در آنجا با یکدیگر قسم خوردند. 

31 و چون آن عهد را در بئرشبع بسته بودند، ابی ملک با سپهسالار خود فیکول برخاسته، به زمین فلسطینیان مراجعت کردند. 

32 و ابراهیم در بئرشبع، شوره کزی غرس نمود، و در آنجا بنام یهوه، خدای سرمدی، دعا نمود. 

33 پس ابراهیم در زمین فلسطینیان ایام بسیاری بسر برد...


ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد